دو روز رفتم گنبد. خونه ی بعضی از برگترای فامیل رفتم. این و اون گفتن نرو. نرو. نرو. گفتم اومدم که برم.
رفتم.
دیروز زنگ زدن: بیست میلیون دارین به ما قرضی بدین تا شش ماه دیگه.
اونایی که گفته بودن نرو گفتن حقته. برای همین گفتیم نرو.
از سابقه ی بگیر و پس نده هاشون نگم دیگه.