خواب ص رو دیدم. زنده شده بود و توی خونه ش تنها زندگی می کرد. از پشت تلفن ازش پرسیدم کی کارهات رو می کنه؟ کی می بردت حموم؟ کی غذا می پزه؟ گفت خودم می کنم. کسی نیست.
به آقای همسر گفتم بیا بریم پیشش. این بیچاره رو تنها گذاشتن باز. کارهاش رو خودش می کنه. آخه چطوری؟ مگه می تونه؟ مگه جونش رو داره؟ از روی تخت هم نمی تونه بلند بشه که. بیا بریم کارهاش رو بکنیم.
یعنی توی خواب هم من ادب نمیشم و درس عبرت نمی گیرم.