گفته بودیم بچه هاتون رو نیارین. گفته بودیم مسئول قبرستون اصرار کرده که اصلا بچه نیارین سرخاک.
گفته بودن چون گفتین نیارین از قصد آوردیم.
برادر بزرگه ی ص ( اونی ه خونه رو فروخت و ..)، زنش، دوتا دخترای وحشی و بی تریبیتش یک هفته بعد از مراسم کرونا گرفتن.
تا نیما اومد بگه حقشو...
چشم غره رفتم . گفتم: حق نداری حتی یک کلمه بگی. حتی یک کلمه. فقط سکوت کن . همین.
نیمساعت بعد با چشمهای نگران و صدای ترسیده اومده بود : اگه چیزی شون بشه چی؟ اگه بمیرن چی؟ اگه سخت باشه دوره شون چی؟
من...؟
فقط یادم میاد فردای هفتم، دخترکوچیکه چطور وحشیانه سرمون عربده می کشید و فحش می داد و تهدید می کرد که: زمین گرده...می بینم تون. زمین گرده!!!