پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

از قصد

گفته بودیم بچه هاتون رو نیارین. گفته بودیم مسئول قبرستون اصرار کرده که اصلا بچه نیارین سرخاک.

گفته بودن چون گفتین نیارین از قصد آوردیم.

برادر بزرگه ی ص ( اونی ه خونه رو فروخت و ..)، زنش، دوتا دخترای وحشی و بی تریبیتش  یک هفته بعد از مراسم کرونا گرفتن.

تا نیما اومد بگه حقشو...

چشم غره رفتم . گفتم: حق نداری حتی یک کلمه بگی. حتی یک کلمه. فقط سکوت کن . همین.


نیمساعت بعد با چشمهای نگران و صدای ترسیده اومده بود : اگه چیزی شون بشه چی؟ اگه بمیرن چی؟ اگه سخت باشه دوره شون چی؟


من...؟

فقط یادم میاد  فردای هفتم، دخترکوچیکه چطور وحشیانه سرمون عربده می کشید و فحش می داد و تهدید می کرد که: زمین گرده...می بینم تون. زمین گرده!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.