پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

در دوست داره

رفته بودیم پیش ص. خریدهاش رو گذاشتم توی آشپزخونه. پرستارش گفت دیروز بلند شده رفته در رو باز کرده.یکی از فامیل ها براش قربونی آورده. خودش گرفته و آورده توی آشپزخونه گذاشته.با چشمهای گرد شده گفتم : واقعا؟ ص گفت: نه من نرفتم.

خانم پرستار از ماه دومی که باهاش آشنا شدیم، برای یکی از همسایه های ص که او هم زن سالمند از دست و پاافتاده ای هست، کار نظافت انجام میده. در حد ده دقیقه بره و پوشک عوض کنه و بیاد. توی یکی از همین ده دقیقه ها، این اتفاق افتاده بود.

خانم پرستار بهش گفت: بهت چی گفتم؟ از این به بعد هرکی در زد، زنگ زد، صدا کرد یا هرچی...چیکار می کنی؟ در رو باز نمی کنی. باشه؟

ص گفت: با هم می ریم در رو باز می کنیم. خوبه؟


*

توی مدتی که اونجا بودیم همسر آقای مبلی هم اومد. یه خروار سیر آورده بود که با پرستار پاک کنن!!!!!!!! کلا استفاده ی مفید از هر آدمیزاد و ابزاری رو در حیطه ی رسالت شون می دونن.

ص لب تخت نشسته بود و به سوالهای ما جواب می داد.به حرف می گرفتیمش.تا صدای خانومه  توی راهرو پیچید، ص فورا دراز کشید و رو به دیوار کرد و کلا صم بکم شد. انگار ده ساله خوابیده. پرستار قبلا هم  به ما گفته بود هروقت آقای مبلی میاد، ص همینکار رو می کنه.

آقای همسر تا همین امروز هی این مساله رو یادآوری می کنه و هی عصبانی میشه از رفتاری که اینها باهاش داشتن و الان ص اینطوری تنفرش یا شاید هم ترسش رو نشون میده.

کاش می شد یه خونه ی ساکت و آروم توی شمال داشتیم این زن رو می بردم با خودم و خیالش رو راحت می کردم که دیگه هیچ کسی حق نداره و نمی تونه بخاطر پیری و ناتوانیش بهش توهین کنه و بترسونه ش و بگه چرا تو نمی میری ما راحت بشیم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.