پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پیغمبر ابرها

امروز باید پیغمبری مبعوث می کردی. ابرهات چنان درخشان بود که زنی شدم سربه هوا و فقط آسمان را نگاه کردم که تا فرصت هست چشمم سیر بشود از نوارهای شعاع آفتاب که تیغ برکشیده بود از میان تکه ابرهای پنبه ای.

امروز باید پیغمبری مبعوث می کردی. ابرهات چنان درخشان بودند که آدمیزاد حتما فریب می خورد و  ابر سیب فردوس می شد و آدمی بهشت را باور می کرد و دانایی را باور می کرد و دلخوش می شد دوباره به رحم و مهربانی و مصلحتت.

امروز باید پیغمبری مبعوث می کردی.ابرهات چنان درخشان بودند که عقل و هوش از سر و دل می برد و  بشر خاورمیانه ای می توانست به خودش بقبولاند که می شود بوی بهبود ز اوضاع جهانت بشنود.

امروز باید پیغمبری مبعوث می کردی. ابرهات چنان درخشان بودند که می شد خر شد و فکر کرد بی پولی تمام می شود، گرانی کمرشکن تمام می شود.سفره ی خالی تمام می شود.بیکاری تمام می شود.بی برقی و بی آبی تمام می شود. ابر می درخشد. جهان خواهد درخشید. لب ها خواهد خندید. انتخابات فرمایشی و نمایشی نخواهد بود.انتخاب کردن حق خواهد بود نه وظیفه و حکم شرع.مثل حق مسکن.مثل حق آب و برق.مثل حق بهداشت و درمان. مثل حق زندگی.

امروز باید پیغمبری مبعوث می کردی. در جهانی که حقوق اولیه ی انسانی به آرزو بدل شده و رسیدن به این آرزو با منت و تهدید و ارعاب و تحقیر همراه است و تعفن همه جا را گرفته.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.