پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سقوط

امروز پر از گریه ام. دلتنگم؟ نمی دانم؟ پریشانم؟ بله هستم. ویرانم؟ بله هستم. زیر سایه ی راه راه درخت چنار عظیمی دراز کشیدم و به آبی آسمان و پنبه ی ابرها از لابلای شاخه های تازه سبز شده و برگهای جوان درخت، نگاه کردم و دلم خواست های های گریه کنم.

چندروز قبل به رویا گفته بودم احساس پیری مفرط می کنم. امروز صبح در نزدیک ترین وضعیت به صورت او ( وقت صبحانه) خواستم بپرسم: تو هم متوجه شدی من چقدر پیر و چروکیده شدم؟ سرک کشیدم توی آینه ی بزرگ و دیدم فقط نحسم و تلخ. از پیری خبری نبود. چشم که از آینه برداشتم دوباره مطمئن بودم زیرچشمهام پر از چروکهای کهولت است.

گر می گیرم.نه ده دقیقه و یک ربع. یک ساعت و دوساعت. توی عرق سرد غرق می شوم. می لرزم. استخوانهام تیر می کشد. پاهام سنگین می شود و تکان نمی خورد. دفعات اول خودم را زدم به خریت و گفتم: دارم خواب می بینم. بیدار که بشوم از هیچکدام از این خل بازی ها خبری نیست. اما بیدارم. بیدار بیدار.پیرم. پیر پیر. دوست دارم یکی مخدری، روان گردانی، چیزی دستم بدهد و بگوید بزن و برو به عالم بی دردی. انگاردیگر آن آدمی نیستم که از بوی سیگار و قلیان دماغم را بگیرم و اخم و تخم کنان نگاهش کنم. از دست رفته ام. طاقتم بریده. شاید افتادن و سقوط کردن از  همین لحظه است.شاید سقوطی در کار نباشد. شاید بی دردی عالمی خوش و خرم باشد که به همه چیز بیارزد. جانم آزرده است از این همه درد.از این همه علایم بالینی جدید و غیرقابل تحمل.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.