پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بچگانی

به تکه ی مرغ دست زد و  سرتاپا با تکان زیادی لرزید. گفت چندشم شد.

اومده بود گوشت خرد کنه برام و چرخ کنه.

چندبار دچار تکانه شد تا شستن مرغها تموم شد.به گوشت خرد کردن که رسید: گفت اینا خوبن. چندش نیستن.

*

چپ میره راست میاد به من میگه دیکتاتور. میگه  فکر کردم مریض باشی مهربون میشی.ولی همچنان دیکتاتوری.

نمی خندم. یادمه توی همین سن و تا قبل ازدواج به بابا می گفتم دیکتاتور . بابا می خندید.

وقتایی که بهم زور میگفت و مخالفت می کرد با کاری و حرف خودش رو به کرسی می نشوند و  من مطمئن بودم حق با مته،اینو بهش می گفتم.

الان من نشستم همونجا. و خوشحال نیستم که علیرغم تمام تلاشم برای منطقی بودن و دوستی با بچه ها، اون  شخصیت والدم طوری رفتار کرده که پسرک با حرص و خشم  به من بگه دیکتاتور.

و  بدبختی اینه که من کاملا م،مئنم که مخالفتم با بچه به نفع خودشه و صلاحشه و جز این غلطه. 

و بدتر این که، چندبار از اون صدهاباری که من به بابا گفته بودم دیکتاتور  و او خندیده بود، حق با او بود و من فقط یک نوجوان عاصی و  هیجانی بودم؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.