پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

وحشی

در مواجه با آدمهای وحشی چه رفتاری دارین؟ خودتون تا حالا وحشی گری کردین؟

امروز پشت پارتیشن اتاق سونو با یک زن وحشی روبرو شدم.مرحله ی اول کار من نیمساعت قبل انجام شده بود و برای مرحله ی دوم وارد اتاق شدم.به منشی گفتم که برای مرحله ی دوم اومدم و آماده ام و اگه سریعتر انجام بدن ممنون میشم که ما هم موقع برگشت بخاطر فاصله ی دوشهر به  ساعت منع تردد نخوریم.

خانومی که پشت پارتیشن توی نوبت بود پرید بهم که:

-هرکی از راه می رسه بی نوبت وارد میشه، انگار ترافیک فقط برای ایناست. انگار ما رو جریمه نمی کنن. منم از صبح سرکار بودم. چهارساعته اینجا توی نوبتم. جریمه جریمه. اصلا من میرم. نمی خوام. سونو نمی خوام. نوبت رعایت نمیشه اینجا. هرکسی رو راه میدن بیاد بگه کار منو انجام بدین. انگار ما کار نداریم که انجام بدن.

خانوم دکتر گفت: اول کارنیمه کاره ی بیمار قبلی رو انجام میدم.مریض جدید منتظر بمونه.

خانومه باز شروع کرد به خطابه با مقادیر بالاتری از وحشی گری. و به محض خارج شدن بیماری که روی تخت بود، پرید داخل اتاق.خانوم دکتره فکر کرد بیماری که کارش نیمه کاره بوده اونه و شروع کرد باهاش در مورد مساله ی من حرف زدن. که خانومه گفت: من اولین بارمه میام و ... و دکتر متوجه شد این هون بیمار وحشیه!

از اینجا به بعد ازاون زن وحشی و تندخو و عصبی و پرخاشگرصدای بچه گربه ی ترسیده ی مظلومی درمی اومد که حرف از ده سال نازایی می زد و با لحنی التماس گونه از دکتر می خواست تایید کنه که بهم ریختگی جسمیش بخاطر بارداری منجر به سقطه.هرچی دکتر می گفت فقط پولیپ داری و هیچ نشانه ای از بارداری نیست، خانومه مظلومانه تر التماس می کرد که خوب نگاه کن خانم دکتر. یعنی ممکنه باردار شده باشم و سقط شده باشه.

گربه ی ترسیده از روی تخت اومد پایین. از مسیربرگشتش خودمو کنار کشیدم که باهام چشم تو چشم نشه. نخواستم فکر کنه وقتی التماسهاشو شنیدم ممکنه توی دلم عروسی گرفته باشم و هزار تا نامربوط بهش گفته باشم.

البته که اونقدر بدجنس نیستم که از درد کسی خوشحال بشم.  این روزها اونقدر سرم ریخته و تند و تیز و نیش و خنجر دور و برم هست که اهمیت دادن به وحشی گری های یک زن جوان غریبه آخرین دغدغه مه.

چرا این ماجرا رو نوشتم؟ چون با خودم فکر کردن که اونجاهایی که بقیه به ما رحم ندارن و مروت ندارن و فقط برای جلو زدن خودشون وحشی گری می کنن، آروم بگیریم، تندی نکنیم، جواب ندیم. شاید اون خنگ خدا متحول و دگرگون نشه که نمیشه، شاید نره توی اتاقش و به کار زشتش فکر کنه، چون اساسا درکی از کار زشت نداره و خودش رو محق ترین موجود عالم می دونه، شاید سکوت ما رو بذاره به پای ترسیدن مون از وقاحت و وحشی گریش، اما مهم ماییم که وسط این بلبشوی رعیت بودن مون زیر یوغ آلودگی هوا و گرانی و کرونا و نداشتن واکسن و قطعی برق معابر و خانه ها، با فراموش کردن و عبور کردن از این جنون انسانی آدمای اطراف مون؛ به پریشانی های خودمون دامن نزنیم و بزرگوارانه ببخشاییم.

البته که کار خیلی سختیه.


حالا توضیحات:

-خانومه یکساعت و نیم بعد از من اومد توی بخش و پذیرش شد.توی اتاق انتظار بارها چشم تو چشم شدیم.و تظاهر به ندیدن من و بی نوبت اومدنم اگه وقاحت نیست پس چیه؟

-ای خانوم وحشی... هرجا هستی حال دلت خوب که بهونه شدی برای حرف زدن.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.