شاید زوده که بخوام از پرستار جدید ابراز خوشحالی کنم.اما از دیروز که اومده خونه ص برق می زنه از تمیزی. همه جا دستمال کشیده و تمیزه. امروز هم ملافه ها و یخچال و کابینت ها رو ریخته بود بیرون و می شست.
ص بهش گفته تو نرو خونه ت. بمون پیش من. من می ترسم از تنهایی.
و من دیوانه میشم که اون زن وقیح همسایه رو چطور توی این دوماه تحمل کردم و نکشتمش.
دلم فقط اینو می خواد که اگه قراره ص به این زودی ها از دنیا بره، حداقل یه مدت توی خونه ای قشنک و تمیز و راحت زندگی کنه.حس کنه چقدر دوستش دارن و چقدر بهش احترام میذارن.
اما نمیذارن. نمیذارن. نمیذارن.