پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نیش عقرب

از اون روزها بود. از اون روزها بود.

تصمیم داریم برای ص خونه پیدا کنیم. واحد کوچکی که امکانات بهتری داشته باشه. امروز بخشی از بقچه بندیل های قدیمیش رو ریختیم بیرون و مرتب کردیم و چیزمیزهای قدیمی رو ریختیم دور.خواهرزاده ها و برادرزاده هاش  رو هم گفتیم بیان. و نیش بارون شدم من از دوست اون دوتا برادرزاده ی زبون دراز بی تربیتش. از خوب تا نکردنم و آهنگ گوش دادنم و سجده نکردنم به کاغذ دعا و تهدید به آه امام حسین گرفتنم بگیر تا هر چرت و چرند دیگه ای گفتن و گفتن.

من اینا رو از وقتی جوجه های چهارپنج ساله بودن دیدم تا الان که سی و چند سالشونه. هنر بزرگی که مامان شون بهش افتخار می کرد حاضرجوابی بچه هاش بود. چیزی که از همون بیست و چندسال قبل هم به نظر من بی تربیتی بود تا حاضرجوابی. و همون روال پیش رفته تا الان که همون بچه ها بزرگ شدن و  مادر و پدر بچه های نوجوان هستن.

سکوتم یا واکنش نشون ندادنم یا برخورد نکردنم مال این نیست که بلد نیستم جوابای خفن بدم یا دفاع کنم یا گارد بگیرم. فکر می کنم کسی که مرام و مسلک زندگیش اینه که پول نزدیک ترین کس زندگیش رو ازش بگیره و پس نده و وقتی مجبور شده پس بده ش ، هر روز هرروز پاشه بیاد دم گوش پیرزن از بقیه بدگویی کنه و بترسونه ش که اونایی که گفتن می برنت خونه شون، دیگه نمی برنت. گفتن به ما ربطی نداره و کاری براش نمی کنیم، خودش به اندازه کافی بیچاره هست.حقیر هست. نادون هست. کاری نمیشه براش کرد که. مامان سی و چند ساله ی جوونی که افتخارش اینه که دخترک ده ساله ش قشنگ تر از من لباس تا می کنه و هرروز مانده ی حساب های بانکی مامانش رو چک می کنه، کی وقت می کنه به اهمیت مهر و مهربونی به دیگرون فکر کنه و عملیش کنه؟ زندگیش فقط پره از نیش زدن به دیگران و چزوندنشون و انتقام گرفتن و آشوب به پا کردن.

حالم خوب نیست. اصلا خوب نیست. نه برای حرفایی که شنیدم.برای این که چقدر انرژی منفی دور برما هست که می تونه انگیزه ی یک زندکی آروم رو ازمون بگیره. که اضافه بر هزاران علت و دلیل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی  و سلامتی که دورمون رو گرفته، آدمهای ابله همچنان توی دایره ی خباثت خودشون اسیرن و نیش های زهردارشون رو توی تن هرکسی که در مسیرشون باشه فرو می کنن.

با خودم فکر کردم اینها چطور دلشون میاد که هرروز بیان به پیرزن چرت و چلا بگن و بترسونشش از اینکه کسی نمی بردت خونه ش و ولت می کنن به امان خدا.اونم پیرزنی که حافظه ش میره و میاد و هربار ما رو می بینه می پرسه گفتن منو ول می کنین؟ راست میگن؟و هرشب ما مطمئنش کنیم که اینطور نیست. بعد یادم میفته که نباید توقع انسانیت داشته باشم ازشون. اینا همونایی هستن که خونه ش رو فروختن و پولش رو پس ندادن و توی روی خود ص گفتن پولش رو گذاشتیم وقتی بمیره ، خرج کفن و دفنش کنیم و بقیه ش رو هم تا هزاران سال براش سالگرد ترحیم بگیریم.

برادرزاده ها خبر خونه تر و تمیز گرفتن برای ص رو که شنیدن، خوشحال نشدن. اصلا نشدن.

حالم بده از این همه که پشت بقیه حرف می زنن. از این همه که برای بقیه طلب عاقبت بد می کنن. از این همه سیاه دلی و سیاه نظری.

به خودم میگم چرا خودمو وارد جریانی کردم که اینقدر آزار دهنده ست. اینقدر سیاهه. اینقدر انرژی منفی داره.

آقای همسر میگه: اگه ما نمی رفتیم سراغ ص تا امروز زنده می موند؟ مطمئن میگم: نه. همون دوماه قبل، از دست می رفت. میگه: پس بقیه ش رو ول کن. ما برای همین میریم پیشش و مراقبت می کنیم ازش. به هیچ چیز دیگه ای فکر نکن.

اما واقعا نمیشه. حال بدم، این منِ له و داغون، داره میگه که این کار خیلی سخته. خیلی سخته.

نظرات 1 + ارسال نظر

چقدر انرژی منفی دور برما هست که می تونه انگیزه ی یک زندکی آروم رو ازمون بگیره. که اضافه بر هزاران علت و دلیل اجتماعی و فرهنگی و سیاسی و سلامتی که دورمون رو گرفته، آدمهای ابله همچنان توی دایره ی خباثت خودشون اسیرن و نیش های زهردارشون رو توی تن هرکسی که در مسیرشون باشه فرو می کنن.

موافقم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.