پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پولاش

یه فضول  باجی یی امروز اومده به ص گفته ما می خواهیم ببریمش خونه خودمون.

من به آقای همسر گفته بودم فعلا به ص چیزی نگه.ممکنه جلوی آقای روی مبل حرفی از این موضوع بزنه و همین بهانه ای بشه برای تحقیر و توهین کردن آقای روی مبل به ص. گفتم قطعی که شد بهش بگیم. قبول کرد. و امروز فضول باجی ِ ، تِر زد توی تصمیمات  آمیخته به درایت و ذکاوت ما!!

ص برامون تعریف کرد. ما هم تایید کردیم. ازش پرسیدم دوست داری بیای پیش ما؟

آقای همسر گفت: وسایلهات رو می فروشن، خودت میای پیش ما. پول هات رو هم که دادن میذارم بانک.همه چی ش با خودت باشه.هرچی خواستی بخر.

گفت: نمیدن. پولمو پس نمیدن. دوماه قبل از عید به همه شون گفتم پولامو پس بدین. هیشکی محل نداد

و شروع کرد به پروسه ی فروختن خونه ش و گرفتن پولاش برای خرید خونه و قول پس دادن و هاپولی شدن و ... همه رو با ذکر تاریخ.

فک من پهن بود وسط اتاق.برگهام درجا ریزش کرد.اپیلاسیون کامل!!همه چی یادش بود. و من مهرتاییدی بر فرضیه ام  زدم مبنی بر اینکه: ص عمدا خودشو در بیشتر موارد می زنه به فراموشی. برای اینکه دست از سرش بردارن و بیشتر تحقیر و توهین نکنن بهش.


* خونه که هستم مطمئنم من از عهده ی نگهداریش برنمیام. همه ی محدودیت های پیش رو رو سبک سنگین می کنم و در نهایت به این نتیجه می رسم که نعععع من نمی تونم! اما وقتی پیشش میرم، وقتی غذاشو می خوره و میگه چای می خوام، وقتی روی توالت فرنگش لباسش رو می کشه روی پاهاش که جاییش دیده نشه، وقتی ایزی لایفش رو می بندم و پیراهنش رو می کشه روی بدنش، دلم می خواد بغلش کنم و بگم آفرین دختر خوب. یا یا من غریبگی نکن.

امشب وضعم وخیم تر بود. بعد از اینکه هی گفت: پولهامو بگیرین. پولهامو بگیرین، از خنده غش کردم. لپش رو کشیدم و نزدیک بود بگم: پاشو همین الان بریم خونه ی ما.


به آقای همسر میگم: این /...ت خیلی پولاشو دوست داره ها....


* وقتی شنید که وسایلهات رو می فروشن، به وضوح ناراحت شد. گفتم: اگه دلت خواست بیا پیش ما. اگه دلت خونه ی مستقل خودت رو می خواد هم بگو. یا همینجا رو تمدید می کنیم یا یه جای دیگه میگیریم.میاییم بهت سرمی زنیم.پرستار روزانه میاریم برات.شبها هم نوبتی می مونیم پیشت. خودت انتخاب کن. چند بار گفت: حالا پولهامو رو پس بدن ببینم چی میشه.

خوب حس می کنم که داش خونه ی خودش رو می خواد.هرچقدر هم که نیازمند کمک باشه و بدونه که باید پیش کسی بمونه، بازهم دلش خونه ی خودش، وسایل زندگی خودش و مهم تر از همه پول خودش رو می خواد.


اصلا هم مارمولک بازی درنمیارم که اومدنش پیش ما کنسل بشه.

بوخودا!!!



اه اه اه اه

چقدر شبیه روزانه نویسی های تلگرامی شدم من!

این بود آرمانهای تو پری جان؟

واقعا این بود؟

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی سه‌شنبه 25 آذر 1399 ساعت 20:54 https://40-years-mind.blogsky.com

جان من ؟ شدم عاشق این خانوم ص مجازی , یعنی کپی برابر اصل مامانبزرگ خودمه !

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.