پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

معلمک

ظهر رفتیم که من پماد ضد درد رو روی کمر ص بزنم و برگردیم. هرچه در زدیم، کسی در رو باز نکرد. یا باید در خونه ی خانوم پرستار رو بزنیم که  خودش یا دخترش بیان  در خونه ی ص رو باز کنن، یا خودشون داخل خونه هستن و در رو باز می کنن. خونه نبودن و طبیعتا منتظر بودیم در رو باز کنن. یک ربعی پشت در موندم تا در باز شد. دخترک با موهای خیس اومد توی حیاط و با لحن پرخاشگر و طلب خواه گفت: چرا اینقدر در می زنی؟ ما تو حموم بودیم.

مامان و دختر توی حموم بودن. فکرم رفت به اینکه که شما که از حموم ص دارین برای خودتون استفاده می کنین کاش خودش رو هم ببرین حموم.

مامانه از پشت در حموم از دختره می پرسید کیه؟ کیه؟ کیه؟

دختره گفت خاله ست.

مامانه گفت خاله فلانی؟

دختره گفت: نه. اون خاله نه که. همین معلمکه ست!!


و فهمیدم اسم من بین مادر و دختر معلمک هست!


از روی کلید خونه یکی زدیم و شب خودمون رفتیم داخل. و قرار نیست از این به بعد به هیچ کدوم از بچه های بی ادب این خانوم عزیز درس بدم یا هرچی. این معلمک گفتن دیگه اون آخرین حد لبریز شدن صبر من بود. توی این مدت اونقدر ادا و اوصل از اینا دیدم که جونم به لب رسیده. دنبال راه بودم برای خلاص شدن از شرشون.


غذا می برم، خبرکشی می کنن غذا کم آورده بود. به من فقط چندتاقاشق رسید. کیک می برم: می فرمان چرا خامه نداره. من خامه ای دوست دارم. مربا می برم، فردا کلا غیب میشه. کلا انگار من موظفم به خواسته های اینها ررسیدگی کنم؛ نه اینها به خواسته های ص.


دیگه نگم که ص با چه وضعیت بد و خشم برانگیزی توی لباس های کثیف شده به ... روی تخت بود.

نظرات 2 + ارسال نظر
طوبی یکشنبه 23 آذر 1399 ساعت 21:22 https://40-years-mind.blogsky.com

خانوم جون فداتون شم من جای شما بودم مدتها پیش قید اینها رو می زدم که هیچ , یه حالی هم به مادره می دادم , بد نه ها , مثلا یک بشقاب شور نمک پلو می دادم بهش یا مثلا به گربه ام یاد می دادم بره خونشون کارشو بکنه یا با خواهر یک نقشه شیطانی می کشیدم خلاصه .ولشون کنید بابا .


دم شما گرم
ول شون کردم به حول و قوه ی الهی

اعظم یکشنبه 23 آذر 1399 ساعت 01:06

شعور ذاتی هست، نه اکتسابی، خیلی ها ذاتا بیشعورند.
آدم حقیر
بی ادب
و....
یعنی الان خیلی سعی کردم با ادب باشم، خیلی ها...

کاملا موافقم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.