پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

عجیب غریب

گل هام کمتر شیک و بازاری ان. معمولا خودم قلمه زدم یا ترکیب شون رو  بعد از خریدن و تعویض گلدون تغییر دادم. در واقع انگار این منم که شلخته و درهم توی گلدونها نشستم و برگ دادم و قد کشیدم.

لباس هام کمتر شیک و بازرای ان. معمولا خودم پارچه می خرم و گل و گشاد و آزاد و راحت می دوزم و می پوشم.حتی لباس بیرون . گاهی تکه دوزی، بافتنی،منگوله یا نگینی چیزی بهش می دوزم تا از دیدنش لذت ببرم.

رنگ موهام، بخشی از پرده های خونه،بافتنی ها... اغلب با خودمه. چه دردیه که کار دیگری به دلم نمی شینه. اون کار هردمبیل و شلخته و ناموزون خودم رو بیشتر می پسندم و بیشتر دوست دارم، نمی دونم.

گرچه که با دیدن عکس های خوش آب و رنگ  لباس و گل و ...دلم می ره و در آن تصمیم می گیرم حتما فراهمش کنم، اما در نهایت باز هم منم و تکه پارچه ها و کامواها و قلمه ها.

بنابراین هزار سال دیگه هم که بگذره نه سرو شکل خونه ی من شیک و مدرن و تر و تمیز خواهد شد، نه سرو وضع خودم و لباس و گل و گیاه و مطبخ و فضای داخلی کابینت هام آب و رنگی پیدا خواهد کرد.

 فقط کفشه که کاری از دست من براش برنمیاد و باید با همون شکل بازاری بخرم و بپوشم. اگه جا داشت اینو هم خودم می دوختم.

شاید سلیقه شو ندارم. که واقعا ندارم. ترکیب رنگهای همخوان رو درک نمی کنم.ست کردن بلد نیستم. فقط وقتی رنگهای تند کنار هم می شینه دیوونه میشم. به هیجان میام. دلم می خواد تا ابد در جادوی رنگهای تند و درخشنده غرق باشم. از رنگهای خنثی و بی روح فراری ام. ممکنه دلیلش گذران نوجوانی و جوانی م در رنگهای تیره ی اجباری مدرسه و بیرون باشه.شاید هم اسبی چموش وحشی در روحم دارم که به هیچ بند و قیدی تن نمیده . یهو موهاش رو قرمز آتشین می کنه و در برابر سوالهای طعنه زن دیگران که: موهاتو سوزوندی؟ رنگش خراب بوده؟ چرا این رنگی کردی؟... فقط لبخند می زنم.

اینهایی که گفتم تعریف از خودم نبود. در واقع از این چنین بودن و هیجانی رفتار کردن و ناهمگون بودن و شیک نبودن و همرنگ نشدن، گاهی اذیتم می کنه. منتهی مستمر نیست. یه آن میاد و می ره.

دلم بیشتر از رنگ، خنده های بلند می خواد. خنده های فارغ می خواد.خنده های شاد می خواد.خنده های رها می خواد. این یکی رو بلد بودم. خوب بلد بودم. خیییییلی ساله که یادم رفته. اول با سرزنش و نگاه ملامتگر خفه ش کردم. بعد هم عادتم شد. خنده هامو کسی دوست نداشت.

چی می خواستم بگم، چی شد!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.