قراره ص رو بیاریم پیش خودمون.
می دونم کار خیلی سختی خواهد بود. بسیار سخت.
نمی دونم ازش برمیام یا نه.نمی دونم رفتارم درست خواهد بود یا نه. نمی دونم عصبانی میشم یا نه. کلافه و خسته میشم یا نه؟
نمی دونم.
آقای همسر یه پیش شرط کشنده و جانگداز گذاشته البته. بهشون گفته پولهای سرگردان ص رو که این و اون خیرات بردن رو جمع کنن و توی یک حساب متمرکز بذارن و کسی اجازه ی برداشت نداشته باشه ازش و با سود بانکیش بعضی هزینه های ص پرداخت بشه.
فعلا همه گرخیدن!
امشب جلسه داشتن که ببرنش خانه ی سالمندان!
دیشب مرد بی رحم روی مبل بهش گفته: چرا نمی میری من راحت بشم از دستت. امشب خود ص برامون تعریف کرد. از برادرش چای خواسته و برادر شصت ساله اینو بهش گفته.
به ما هم سفارش کرده اینقدر هرشب براش غذا نبریم. چون فرداش دستشویی می کنه!
چقدر بدم میاد از خودم که وارد این بازی و وادی شدم. که خاله زنک شدم. که غر می زنم. که پشت مردم حرف می زنم.
چقدر بدم میاد از خودم.
خداقوت
انشالله که ازپسش برمیاید
از اون مادرو دختر راحت شدن، کلی آرامش اعصاب میاره، والا
فکر نکنم بتونم


و فکر نکنم از اینا راحت بشیم