پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ببیناااااااااااا

از دیشب منع تردد از ساعت 9برای شهر نارنجی ما هم برقرار شده. برای همین هفت و نیم تا یک ربع به 9 رو برای رفت و برگشت در نظر گرفتیم.ساعت هفت و نیم دخترک هم اومد توی خونه ی ص. غذایی که بردم رو گرم کردم و بهش دادم و میوه پوست گرفتم و خرد کردم و خانوم مامان ظاهر شد. امر فرمود که ریاضی رو باهاش کار کناااا..این همه چی یادش میره. دعوا کنااااااااا.بذار ازت بترسه هاااااااا.

مثل نوکرهای زرخرید، گفتم برو برگه ها ش رو بیار.آورد.جالبه توی این روزهای اخیر اخلاقم محمدی شده حسابی باهاشون و اخم و تخم می کنم.اما انگار از اونام که لعنتیِ جذابی میشم در حالت بی محلی و خشم!! بیشتر میان طرفم!!!

ریاضی رو کار کردم و تمرین دادم و بلد بود و به مامانه که می گفت: این خنگه. پسرم درسخونه و خنگ نیست گفتم:

-دخترت دیشب سریال های ترکی رو از ساعت دوازده ظهر تا یازده شب، همه رو پشت هم اسم برد و گفت همه رو می بینه.

-آره می بینه. همه رو دوست داره.

-خب چرا میذاری ببینه؟

( ناگفته نمونه که اصلا در مورد نامناسب بودن و مضر بودن و این حرفها برای بچه ای در این سن و سال که با مفاهیم جنسی و خیانت و بدجنسی و پدرسوختگیِ چپونده شده در محتوای سریالهاهیچ  اعتقاد و نظری نداره.فقط شاکیه که تلویزیون زیاد نگاه می کنه)

گفت:

-خب دوست داره دیگه. پسرم اصلا دوست نداره. فقط گودال رو چون دوست داره نگاه می کنه. جنگیه هااااا..برای همین گودال می بینه. تو نگاه می کنی گودال رو؟

-نه.

-قشنگی ها. نگاه کن.

(خدا منو ببخشه که دارم با لهجه ش تایپ می کنم. ندیدی وقتی حرف می زنم چطوری لهجه ش رو گرفتماااا)

-نذار ببینه. وقتش رو کنترل کن. تلویزیون فقط یک ساعت. دوساعت. نه تمام روز و شب. مجبورش کن بشینه پای درس و مشقش. وگرنه سال بعدم باید سوم رو بخونه.

دختره بجای مامانه جواب داد:

-نمی تونه که. چون خودشم دوست داره. با هم نگاه می کنیم. اگه نذاره من نگاه کنم پس چطوری خودش ببینه؟

و خندید.

به ریش من البته!

نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه دوشنبه 17 آذر 1399 ساعت 09:41

لعنتی جذاب خیلی با حال بود خدایی حوصله شماست واقعا دستتون درد نکنه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.