از دیشب منع تردد از ساعت 9برای شهر نارنجی ما هم برقرار شده. برای همین هفت و نیم تا یک ربع به 9 رو برای رفت و برگشت در نظر گرفتیم.ساعت هفت و نیم دخترک هم اومد توی خونه ی ص. غذایی که بردم رو گرم کردم و بهش دادم و میوه پوست گرفتم و خرد کردم و خانوم مامان ظاهر شد. امر فرمود که ریاضی رو باهاش کار کناااا..این همه چی یادش میره. دعوا کنااااااااا.بذار ازت بترسه هاااااااا.
مثل نوکرهای زرخرید، گفتم برو برگه ها ش رو بیار.آورد.جالبه توی این روزهای اخیر اخلاقم محمدی شده حسابی باهاشون و اخم و تخم می کنم.اما انگار از اونام که لعنتیِ جذابی میشم در حالت بی محلی و خشم!! بیشتر میان طرفم!!!
ریاضی رو کار کردم و تمرین دادم و بلد بود و به مامانه که می گفت: این خنگه. پسرم درسخونه و خنگ نیست گفتم:
-دخترت دیشب سریال های ترکی رو از ساعت دوازده ظهر تا یازده شب، همه رو پشت هم اسم برد و گفت همه رو می بینه.
-آره می بینه. همه رو دوست داره.
-خب چرا میذاری ببینه؟
( ناگفته نمونه که اصلا در مورد نامناسب بودن و مضر بودن و این حرفها برای بچه ای در این سن و سال که با مفاهیم جنسی و خیانت و بدجنسی و پدرسوختگیِ چپونده شده در محتوای سریالهاهیچ اعتقاد و نظری نداره.فقط شاکیه که تلویزیون زیاد نگاه می کنه)
گفت:
-خب دوست داره دیگه. پسرم اصلا دوست نداره. فقط گودال رو چون دوست داره نگاه می کنه. جنگیه هااااا..برای همین گودال می بینه. تو نگاه می کنی گودال رو؟
-نه.
-قشنگی ها. نگاه کن.
(خدا منو ببخشه که دارم با لهجه ش تایپ می کنم. ندیدی وقتی حرف می زنم چطوری لهجه ش رو گرفتماااا)
-نذار ببینه. وقتش رو کنترل کن. تلویزیون فقط یک ساعت. دوساعت. نه تمام روز و شب. مجبورش کن بشینه پای درس و مشقش. وگرنه سال بعدم باید سوم رو بخونه.
دختره بجای مامانه جواب داد:
-نمی تونه که. چون خودشم دوست داره. با هم نگاه می کنیم. اگه نذاره من نگاه کنم پس چطوری خودش ببینه؟
و خندید.
به ریش من البته!
لعنتی جذاب خیلی با حال بود
خدایی حوصله شماست واقعا دستتون درد نکنه