پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

چیدمان ری...مان

اسمی که برای عنوان توی ذهنمه کاملا مناسب و به جاست. اما نمی دونم بالاخره برای عنوان می ذارمش یا نه.

بماند که در سال 99 من حسابی ادبیات با وقار و محترم رو گذاشتم کنار و هرچی از دهنم دربیاد رو میگم و بارها و بارها از طرف پسرها شنیدم که: ماماااااااااااااااااااااااااااان... خیلی بی ادب شدی!!!!!

اگه عنوان رو گذاشتم منو ببخشید برای رعایت نکردن ادب!

کارم( حرف زدن از اتفاقات پیرامونم) ، برای زنی که بعضی ها بخاطر کتابها می شناسنش و بعضی ها ارتباط خانوادگی و فامیلی باهاش دارن، کار سختیه. اما می بینم سخت تر از دیدن رفتارهای بی رحمانه نیست. نمی نویسم که به این رفتارها اعتراض کنم یا آبروی کسی رو ببرم.از هیچ کس اسم نمی برم. می نویسم که شاید یه نفر، حتی یه نفر بخونه و ببینه چه اوضاع وحشتناکی پیش میاد برای سالمندی که ناتوان شده.و شاید...شاید...شاید...باعث بشه، کمی مهربون تر بشه.

همین.


از تخلیه و سبک شدن روح خودم هم غافل نشم.

*

1

ص رو در محدودیت تعویض پوشک گذاشتن. چون بسته ای صد تومن شده. از همون روز اول که این رفتار رو دیدیم، خرید ایزی لایف رو ما تقبل کردیم. در واقع اونی که باید غر بزنه که تند تند مصرف میشه یا نه اونها نیستن! اما با این وجود باز هم  می خوان کمتر مصرف بشه تا مجبور به تعویض نشن و بوی محتویاتش بینی شون رو آغشته نکنه و نجس نشن و نمازشون بره بالا.

روزهای اولی که دیدیمش فقط  ادرار داشت( می دونم بخاطر غذا نخوردن بود). یکی از روزها که رسیدیم، شنیدیم که  چندساعت قبلش  زیرانداز یکبار مصرف رو از سرتخت برداشته.پای تخت ،روی فرش انداخته و خدا بدونه با چه سختی و مصیبتی بلند شده و روی زیرانداز  ...


جلوی روی ما باهاش دعوا کردن. داد زدن. تحقیر کردن.تهدید به دیوانه خانه بردن کردن. به تنش و تندی بین آقایون منجر شد. گریه م دراومد. التماس کردم جلوی روی خودش تحقیرش نکنن. گناه داره. کاملا هشیاره و می فهمه. نباید بهش توهین کرد. نباید بخاطر ناتوانی در اداره ی دفع، تحقیرش کرد. چه شب وحشتناکی بود. همون شبی که درد قلبم شروع شد. بالاخره همه چی آروم شد. گفتم من شب ها میام عوضش می کنم . به منِ گریان قول دادن که دیگه تحقیرش نکنن. تهدیدش نکنن.

هزار بار خدا رو شکر کردم که برای بابا و مامان این وضعیت پیش نیومد و غر غر یا پشت چشم نازک کردن کسی، ولو بچه های خودشون رو ندیدن.


2

اولین باری که دفع انجام داد، حالش بهتر شده بود. نمی تونست بشینه روی تخت. اما چشمهاش هشیار بود. (فلانی) که به پرستاره هی توصیه می کنه بهش چای نده که خودشو خیس می کنه از راه رسید و با شنیدن خبر دفع( واقعا توی اون روزها شنیدن این خبر مثل یک فتح بزرگ بود. چون یک هفته ای بود که اتفاق نیفتاده بود).اومد وسط جمع نشست و بیشتر از ده بار گفت:

-ببین..امروز من دست و پات رو ماساژ دادم دستشویی کردی ها. اگه من نمی کردم نمی تونستی دستشویی کنی ها . ببین من چقدر به فکرتم . ببین من چقدر هوات رو داشتم. ببین ماساژم چه اثری داشت. ببین...ببین...ببین...

اونقدر گفت و گفت و گفت که زمزمه ی نزدیکی بیخ گوشم از یکی از افراد نزدیک به خود فلانی رو شنیدم که گفت: آفرین ماساژور. بیا برو  جایزه ت رو بگیر . برات ری...

نمی دونستم به وقاحت این عضو نزدیک بهش ، خشم بگیرم یا بخندم از بیشعوریش.


3

میگه به تو حسودیم میشه. گفتم چرا. میگه وقتی که تو میای دیگه دستشویی بزرگ نداره. فقط خیسه. من بعضی وقتها دستشویی بزرگشو تمیز می کنم.

نمردیم و یکی به ارتباط  ری...مان یکی و من هم حسودی کرد.


4

مساله ای که در مورد 1 گفتم به همین سادگی نوشتنش نبود.  چرا از پرستاره بشدت عصبانی ام و نمی تونم به چشم دیگری بهش نگاه کنم و حتی اگه مثل الماس بدرخشه بازهم ازش متنفرم برای اینکه اومده سربزنه و دیده روی زیرانداز... و فرش هم آلوده شده.

چه کار کرده باشه خوبه؟

ص رو از روی تخت بلند کرده. آورده روی زمین نشونده. مجبورش کرده خودش اونجا رو تمیز کنه  و بپیچه و بندازه توی کیسه و گره بزنه.فرش رو هم بده ص تمیز کنه.

فقط نمی دونم از این آدمی که توان نداره قاشق توی دستش نگه داره و بیشتر از دو دقیقه نمی تونست روی تخت بشینه، چطوری تونسته کار بکشه.

وقتی ماجرا رو شنیدم به صدای داد و بیداد تحقیر و تهدیدها گوش نمی دادم فقط اشک می ریختم برای آخر و عاقبت آدمیزاد که اینطوری ناتوان میشه می افته زیردست هر موجود بی رحمی و به حقارت کشیده میشه. از آدم بودنم بیزار شدم. از دنیا بیزار شدم. دلم خواست دنیا همون لحظه تموم بشه.

کی باشه من سر این زن داد و هوار کنم ( اعتراف می کنم در تمام عمرم بجز سر بچه هام و بچگی های خواهرهام، سر هیچچچچ بنی بشری داد نزدم)، و هرچی می خوام بگم.


5

خاله زنک کی بودم من؟


خاله زنک به نظر بیام هم مهم نیست. این مساله جای پرداخت ادبی نداره. اونقدر دلم آتیش گرفته که فقط دلم می خواد یه کاری کنم که لااقل روزها و ماه های آخر این بیچاره، با آرامش و احترام سپری بشه.

نظرات 2 + ارسال نظر
زرین یکشنبه 9 آذر 1399 ساعت 12:55

سلام
مامان بزرگ من هم مدتی هست که مجبوره ایزی لایف استفاده کنه.البته مامان بزرگ خونه خودشه و پرستارش خانم جوونی هست که با شوهر و دو تا دخترش با مامان بزرگم زندگی میکنه.خدا هم خیرش بده تا جایی که میتونه خوب میرسه به مامان بزرگم.
یه خاله هم دارم که چهار ساله تومور مغزی داره و با پرتو درمانی کنترل شده منتها ایشونم نمیتونه راه بره و بچه هاش همراه همسرش ازش نگهداری میکنن و ..
امان از آدمیزاد که همین خاله و خانواده اش مدام چوب لای چرخ پرستار میذارن و روزی نیست که به مامان من زنگ نزننو حرصش ندن.
خلاصه اینکه خدا بهمون رحم کنه

سلام. انشالله شفای عاجل برای هر دو عزیزتون.
اگه پرستار شبانه روزی پیدا کنیم برای سالمند ما هم عالی میشه. اما ظاهرا توی محدوده ی ما کلا همچین چیزی وجود نداره
آخخخخ از چوب لای چرخ گذاشتناااااا...ای وای...

سمیه یکشنبه 9 آذر 1399 ساعت 08:59

سلام نه بابا خاله زنک چیه حق با شماست و تحسینتون می کنم واسه این صبر و حوصله و دل بزرگ من خودم الان به سختی می تونم بچه امو دستشویی ببرم چه برسه بتونم واسه کس دیگه این کارو بکنم دستتون درد نکنه ولی خدایی هر چی می کشیم از این ادعامون می کشیم که هیچی نیستم و فک می کنیم که چه خبره باور کنید این پرستاره کمی فقط کمی با وجدان تر و درست تر کار می کرد همه چی حل بود نه باعث این همه بی حرمتی از نزدیکان سالمند می شد نه این همه تنش

آره. واقعا اگه خانومه دل می داد به کار همه چی حل می شد.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.