پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بپز

دیشب برای دخترک و ص ( زین پس اسم سالمندمون اینه)  کیک بردم. پارسا پخته بودش. اومد همه ی کارهاش رو کرد. من فقط قالب ها رو روغن زدم و ناگهان ول کرد رفت و گفت توی کار من دخالت کردی. منم میرم. اینو من نپختم. تو پختی!!! قهر کرد رفت.

*

دخترک با دیدن کیک گفت: چرا خامه نداره. من از اینا بدم میاد. دوست ندارم. من کیک خامه ای می خوام!

بعد که راضی شد بخوره، ترافل های روش رو درمی آورد و می گفت از اینا بدم میاد.

خلاصه کیکه تموم شد .

امشب میگه: خاله بلدی کوفته درست کنی؟ گفتم نه. گفت چرا بلد نیستی؟ باید یاد بگیری. من خیلی کوفته دوست دارم.مامان فاطمه بزرگه بلده. خیلی هم خوشمزه می پزه.

آخر وقت که کارهای مربوطه رو انجام دادم و داشتیم برمی گشتیم گفت: لازانیا بلدی درست کنی. گفتم آره. گفت: دروغ!!!! گفتم : بلدم. خم شد و در گوشم  گفت: اگه پختی برای منم یه تیکه ی کوچولو میاری. گفتم: باشه میارم. هروقت درست کردم میارم.

مث کیک ، هرشب هرشب با مامانش برام شعر نخونن : (من لازانیا می خوام )سلبات.


پسرها میگن نبر براش. پررو ان. تو پرروتر می کنی شون.

شاید اگه اشتیاق دخترک رو به غذاهایی که اسم می برد می دیدن، خودشون میگفتن: مامان...میشه براش بپزی ببری!


خلاصه که در ایام کرونایی و قدم برداشتن روی لبه ی مرگ و زندگی از کوید نوزده، دوتا فرشته ی شونه ی چپ و راست، هی مشغول گفتمان و گفتگوی تمدن ها هستن و من این وسط قبل از اینکه اون دوتا به توافق برسن کار خودمو می کنم. شاید احمقانه و بی فکره  اما حواسم فقط به بچه ایه که ازش نپرسیدن بیاریمت توی این نکبت و فقر. و حالا با شنیدن اسم هر چیز دلبر و خوشرنگی می خواد امتحانش کنه.

نظرات 2 + ارسال نظر
اعظم شنبه 8 آذر 1399 ساعت 21:44

وای بر مادر

بخندم...؟
بگریم...؟
نمی دونم....

اعظم شنبه 8 آذر 1399 ساعت 15:01

مهربون
تو این خانواده فقط دلم برای دختر خانواده می‌سوزه.

پسر خانواده هم البته سربه راه به نظر می رسه. خیلی وقت نگذروندم باهاش.
فقط مامانه....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.