پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

شکار

دوباره  رفتیم شکار روغن. برای این ماه.

ماه قبل هم رفته بودیم و با :( فقط دوتا روغن میشه برداشت) روبرو شدیم.

امروز سه نفری ایستادیم جلوی صندوق و هرکدوم جدا جدا، دوتا روغن برداشتیم و حساب کردیم و اومدیم.سرجمع شش تا روغن کوچک. برای یک ماه.

حالم از خودم بهم خورد باز.

هی فکر می کردم الان می فهمن ما باهمیم و روغن رو برمی دارن.


توی راه اون یکی بازمانده زنگ زد و گفت:

-از فرماندهی به شکارچی... موفق شدین؟


باید بهش بگم دفعه ی بعد خودت رو هم باید ببریم شکار. بالاخره پسرنوجوونی شدی و باید مرد بشی و راه و رسم شکار کردن رو یاد بگیری. از شکار روغن شروع کن.تا بعدها برسی به شکار خرس گریزلی  و گوزن شمالی.

نظرات 3 + ارسال نظر
اعظم پنج‌شنبه 6 آذر 1399 ساعت 01:02

دوراز جونتون.
غیر می‌گذره، حرفی نمی‌مونه.

بله

فرماندهی چهارشنبه 5 آذر 1399 ساعت 16:28

شکارچی تو هممون رو لو دادی مرگ در انتظارته

قول میدم دیگه لو ندم

اعظم چهارشنبه 5 آذر 1399 ساعت 00:11

شکار روغن:))))
البته درد آوره، به قول مامانم، اینم می‌گذرونیم، ما جنگ رو از سرگذرندونیم.

یه چیزایی از بچگی و پنیر کوپنی و نبودن شکر و قند و اینا یادمه. اما الان دیگه وسط زندگی خودمه. بچه نیستم که یادم بره یا خیلی هم مهم نباشه یا مثل پسرک برام فان و بامزه باشه.

چه نسلی شدیم ما که همه ش درد کشیدیم و با درد بزرگ شدیم و با درد می میریم.
می گذره. می گذره.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.