پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آقای جهیزیه

پسرجان گفت: ببین داره بهش میگه از رو بخون، میگه نمی خونم. پرسیدم کی؟ گفت خبرنگاره.

توی خیابونهای فرعی انقلاب چرخیدیم تا کتابهای این ترمش رو بخریم. داشتم  توی گوشی دنبال اسنپ می گشتم که اینو گفت. نزدیک ایستگاه متروی انقلاب چندنفر پای دوربین و میکروفون و ...ایستاده بودند و مردم رو گیر می انداختن و تبلت ده اینچی رو جلوی روشون می گرفتن و سوال می پرسیدن.واکنش ها واقعا جالب بود.

مرد میان سالی خندید و گفت: ولمون کن آقا. ول مون کن. و راهش رو کج کرد و رفت. مرد دیگری که لباس پاکبان تنش بود،به تبلت اشاره کرد غرولندی کرد و گفت: من از روی این بخونم؟ عمرا!  چرا بخونم؟ نمی خونم. جمع کن برو. برو آقا.  گروه فیلمبردار سعی کردند وارد مغازه ی شال و جوراب و لباس و پیکسل فروشی بشن که فروشنده اومد جلوی در و گفت: داخل نیا آقا. نیا. میگم نیا. به سلامت!

تا ما منتظر بودیم که یک ماشین درخواست مونو قبول کنه و بیاد، دیدیم که گروه جمع کردن و سوار ماشین گنده شون شدن و رفتن. از شیشه ی پشت ماشین یک لباس مستعمل و داغون، آویزون و معلوم بود. پسرجان گفت: مامان می دونی اون چه لباسیه؟ نگاهش کردم. گفت: فکر کنم اون لباس آقای جهیزیه ست. وقتی کسی رو گیر نیارن برای مصاحبه، اونو تن راننده می کنن یا خودشون می پوشن ، میرن جلوی دوربین و میگن: این نامسلمونا جهیزیه ی دخترمو آتیش زدن.

نظرات 2 + ارسال نظر
اعظم سه‌شنبه 22 مهر 1399 ساعت 22:51

انقلاب
کتاب چی خریدین؟

کتابهای درسی برای نیما
من و کتاب؟ الان؟؟؟ بدون طرح؟
با طرح هم چندان برنامه ای ندارم

طوبی دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت 23:06 https://40-years-mind.blogsky.com

امان امان از این هوش و زبون این بشر . ماشاالله . من اعتقاد ندارم ولی شما از جبهه اونور اسفند دود کنید .

البته این پسرجانمه ها. بیست و یک سالشه.
پسرک نیست.

ممنون از مهرتون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.