پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دختر-پسر

برای دختر کوچولو و دخترکوچولوهای اون خانواده گل سرهای رنگی منگی خریدم و بردم براشون. چهار تا دخترک بودن. برق چشمهاشون، خنده هاشون، دور من جمع شدناشون کلی کیف داشت.

در این حین، دوتا پسرکوچولوی موطلایی هم خیره نگاهم می کردن.

واویلا!!!

بچه که دختر و پسر نمی شناسه. دلش میره که یه آدم بزرگ براش چیزی بیاره.چرا حواسم نبود که پسرکها دلشون مثل گنجشکه؟

گفتم دفعه ی بعد برای شماها یه چیزی میارم.( برو بینیم باااای عجیبی تو چشماشون بود)

یکی شون تا لحظه ای که اونجا بودم با تفنگش منو کشت و با لوله ی خالی خودکار که بجای شعله افکن ازش استفاده می کرد منو آتیش زد. یکی دیگه گفت: منم گل سر می خوام.

شیم آن می که پسرکها رو یادم نبود.


پسرکم چپ و راست میگه: برای پسرها هدیه خریدی منو هم فراموش نکنی. یه چیز حسابی می خوام!!!!!!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.