پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گریه

هیچ کس نمی تواند منکر این باشد که غمی عمومی بر مردم حاکم است. هیچ کس از این مرگ خوشحال نیست. حتی اگر فکر کنی هشتاد سال، عمری مفید و کافی ست برای آدمیزاد، باز هم دلت می خواهد کاش  او عمری ابدی و بی پایان می داشت.

تمام سوگواره ها، عکسها، خبرها، کارتون ها، جوک ها، سردرآوردن از رابطه ی آدمها توی این چند روز یکطرف، آن هق هقی که پسر برای پدر می کرد موقع تدفین یکطرف. همان را درک کردم . لمس کردم. همان را.

آن وقتی که هنوز داغی، هنوز گیجی، هنوز وسعت دردت را نمی شناسی، با چشم های خودت می بینی که دارند می گذارندش توی دل خاک. دارند خاک می ریزند روی تنش، دارند از جلوی چشم هات محو می کنندش، دارند راه هرگونه ارتباط چشمی و لمسی را می بندند.

و ناگهان مغزت فعال می شود که: تمام شد. همینجا نقطه ی پایان است. از همین لحظه به بعد دیگر نمی توانی نگاهش کنی. نمی توانی بغلش کنی و بغلت کند. نمی توانی ببوسی اش و ببوسدت. نمی توانی با او حرف بزنی و حرفهاش را بشنوی. تلفن بزنی . هدیه بگیری. روز مادر و پدر را تبریک بگویی. درست همینجا، همین لحظه ترس چنگ می اندازد توی دلت و پنجه می فشارد روی رگ و پی قلبت و می خواهی قالب تهی کنی از بزرگی این ترس.

گریه می کنی. هق هق می زنی. فریاد می زنی.صورت می خراشی.سینه می کوبی که نگذاری بسپارندش به خاک . که نگهش دارند بلکه دوباره نفس کشید. بلکه دوباره سرپا شد.بلکه دوباره راه رفت. دوباره لباس نو خرید. آشپزی کرد.

اما نمی شود. نمی شود که نمی شود.

گریه می کنی. هق هق می زنی. فریاد می زنی...


هق هق پسر برای پدر را که دیدم، جانم به لب آمد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.