آخ از این شب های کشدار و طولانی.
بلد نیستم ازش استفاده کنم. وقتی دست ندارم برای بافتن، حوصله ندارم برای خواندن، حس ندارم برای نوشتن.
دلم گشتن بین ردیف پیراکانتاهای پارک را می خواهد و لمس کردن میوه های گرد ریز نارنجی ش .
گفتیم چندتایی با بچه هامان برویم صبحی را توی پارک خلوتی که هیچ کسی میلش نمی کشد سرصبح آنجا باشد، صبحانه بخوریم و کمی جان بگیریم برای روزهای پیش رویی که از بیم آنفولانزا و کرونای منتشر،حبس مان می کند توی چهاردیواری ها. زد و باران چند روزه گرفت جهان را.
سارا اسکرین هواشناسی را با خنده فرستاد و گفت : بارونیه!
امشب هم خبر داد بی باران هم نمی شد بیاید. مهمان!! گرفتدش.