پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

تاب

شنیدن خبر بیمار و مرگ هیچ وقت تکراری و عادی نمیشه. داشتن و نداشتن نسبت  خیلی نزدیک با بیمار و متوفی هم. گرچه نزدیکتر که باشه، اندوهی که به دلت می شینه بیشتره و عمیق تر. همه ی آدمها یک جوری به هم وصلند. در محدوده ی نسبت های فامیلی، اجتماعی، شغلی، جهانی حتی.

حتی سونامی سرطان و کرونا هم این مسایل رو عادی نمی کنه.

مامان هم که رفت با خودم گفته بودم کاش ما آدمها در شعور و درک حیوانی مون از فرایندهای طبیعی حیات، مثل سایر موجودات بودیم. مثل روباهی که مردن یک روباه دیگه رو درک می کنه. مثل درخت که از بین رفتن یک درخت دیگه رو درک می کنه. مثل یک سنجاقک که خشک شدن یک سنجاقک رو درک می کنه.

چرا درست در جایی که نقطه ی اتصال آدم با شکل مادی  زندگی  قطع میشه و باید با باقیِ زندگی روبرو بشه، درد فقدان آزارش میده  و روند زندگی رو براش دچار اختلال می کنه؟

بعد فکرم میره به این سمت که: اگه اینطور بود، دیگه از تغییر شکل عشق ها و رابطه ها و عاطفه ها  هم آسیب نمی دیدیم و شعور خلقی مون ما رو راحت میذاشت. بجای تلف شدن باقی عمرمون در حسرت آنچه از دست دادیم، مفید و فعال ادامه می دادیم.

و بعدتر صدایی توی سرم می پیچه که: حالا که همینطوریه که می بینی. جونت دربیاد و درد فقدان رو  لمس کن و فلسفه بباف برای خالقی که هرجور دلش خواسته تو و بقیه رو تاب داده و تابونده.

چه عجیب که تاب دادن هم میشه صبر و تحمل دادن، هم میشه فشردن و مچاله کردن.

تابوندن هم دوسویه ست. هم میشه درخشیدن. هم میشه فشردن.


نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه سه‌شنبه 15 مهر 1399 ساعت 12:08

سلام علکیم
والا ما که 40 رو هم رد کردیم و فقط از تابوندن فشردنشو دیدیم و هر چی منتظریم کائنات نتیجه این تابوندنا رو نشونمون بده و بدرخشیم خبری نیست که نیست

منم معتقدم به همین.
اسم مونو باید می ذاشتن تاب تاب عباسی.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.