یکی از شعرهای بچگی مون رو براش خوندم. دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده و ... سواد داری؟ نوچ نوچ! بیسوادی؟ نوچ نوچ! پس تو ... من هستی!
چپ چپ نگاه می کنه و میگه واقعا برای نسل شما متاسفم که اینقدر ...
-اینقدر چی؟
-هیچی!
*
امروز هم وقت پیاده روی چیزی گوش ندادم. گوش هام رو سپردم به صدای بلبل خرما.
یاد یه شعر دیگه افتادم: رفتم لب رودخونه / دیدم بلبل می خونه/ گفتم بلبل دیوونه/ بیا بریم به خونه/ قلیون برات چاق کنم/ دودشو هوا کنم!!!!
فکر کردم: اینو بشنوه چی میگه!!
بلبل های بچگی مون قلیونی بودن واقعا؟
الانا که روپایی می زنن!