پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مادر مهربون و فداکار

یه فیلم چند دقیقه ای خارجی دیدم که از مادرها می پرسیدن: فکر می کنید بچه هاتون در مورد شمای مادر چه نظری دارن. تقریبا همه ی مادرها گفتن( از سختگیریهام شاکیه .دوستم نداره و از رفتارهام بدش میاد). بیشتر مادرها با بغض و نم  اشک جملات شون رو گفتن. من هم احساساتی شدم و همون حس رو داشتم و فکر کردم نتیجه ی این همه سختگیری و تلاش برای تربیت صحیح بچه ها فقط افزایش دلزدگی و ایجاد دلخوری و گاها نفرت بچه از والدینه. و ما چه راحت مهر بچه ها رو از دست میدیم بخاطر تربیت کردن شون. بهتر نیست بذاریم هر کاری می خوان بکنن ولی در عوض دوست مون داشته باشن؟!!!!

در ادامه ی فیلم ،رفتن از بچه های همون مادرها که از پنج شش ساله تا بیست و چند ساله بودن پرسیدن نظرتون در مورد مادرتون چیه؟ همه ی فرزندان بلا استثنا گفت مادرشون بهترین آدمیه که در زندگی دارن. عاشقشن .دوستش دارن و می دونن که هیچ کسی توی دنیا بیشتر از مادرشون دوست شون نداره.

فیلم رو به مادرها نشون دادن. من هم پا به پای مادرهایی که حرفای بچه هاشون رو می شنیدن و می دیدن گریه کردم.

چند ساعت بعد که پسرک از اتاقش بیرون اومد ازش پرسیدم: اگه کسی از تو بپرسه نظرت در مورد مامانت چیه و بی سانسور و ملاحظه و مراعات نظرت رو بگی...تو چی میگی؟ گفت: کسی بپرسه..یا تو داری می پرسی؟ گفتم: نه . کسی بپرسه. گفت: خب برای چی بپرسه؟ علتش مهمه. بپرسه که بعد بیاد به تو بگه؟ برای تحقیق می خواد؟ می خواد توی اینستاگرامش بنویسه؟ می خواد توی تلویزیون بگه؟ برای چی می خواد؟ گفتم: اووووووووه...حالا یه سوال پرسیدم ها... هزار تا سوال بپرس... یه جواب می خوام فقط. تو چه جوابی میدی؟

گفت: چون مطمئنم کسی که ازم می پرسه یا دوستته یا آشنای توست یا تو رو به هر دلیلی می شناسه و حرفای منو بهت میگه پس منم مجبورم بهش بگم: به مامانم افتخار می کنم چون خیلی مهربونه . برامون فداکاری می کنه و توی دنیا کسی مثل اون نیست.

گفتم: مجبوری؟ گفت: خب آره. اگه راستش رو بگم که آبروی تو میره. آبروی منم میره .میگن چه بچه ی قدرنشناسیه.چون همه ی مادرها فداکارن.اگه بگم تو نیستی خودم ضایع میشم. گفتم : پس فکر می کنی من فداکار و مهربون نیستم؟گفت: چرا هستی. فداکار همیشه.اما مهربون نه. بعضی وقتها مهربونی که اونم خیلی کمه.

در حالی که به شباهت جواب بچه به بچه های اون مادرها فکر می کردم و به حرفهای خودمونی مون که متعاقبا پیش اومد، بلند شد و رفت توی اتاقش.بهش گفتم: ولی من سختگیری هام دلیل داره. می خوام خوب تربیت بشین. گفت: خودم می دونم! به اونی که می خواد بپرسه هم خودت جواب بده. من جواب نمیدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.