یادم نیست چندم دبستان بودم، اول یا دوم؟ بابا به اشتباهی خواندن کلماتم می خندید.یکی از سرگرمی هاش این بود که هی بگوید: اینو باز بخون...اینو دوباره بگو...
قبل از مدرسه نوشتن اسم و فامیلم را یاد گرفتم. جاهای مخفی دیوارها را پر می کردم از اسم و فامیلم و بعد منکر می شدم که کار من نیست!
اولین کلمه ی اشتباهی ام خزر بود. دریای خزر که من خِزر KHEZR می خواندمش و اسباب خنده ی بابا می شد. کلمه ها را یادم نمی آید اما آن عالم شاد پدر-دختری را که من اشتباه بگویم و او بخندد، پس ذهنم ثبت شده.روان شناس ها بگویند شیوه ی تربیتی غلطی بوده، تخریب شخصیت بوده یا هرچی... من دلم می رود برای آن خنده های بابا.
آن سالی پاپ که عوض شد و پاپ جدید آمد، پیش از آنکه خبرش را از تلویزیون بشنوم در روزنامه ها خواندم. و فکر کن بندیکت را چی خواندم که باز بابا خندید.
بَندیکَت: bandikat به همین فضاحت!
گاهی که پسرک کلمه ای را اشتباه می خواند توی پوست والد روشن بین و اهل دانش فرو می روم و تلفظ صحیح کلمه را بدون تمسخر و عادی برایش می گویم که درستش را یاد بگیرد. اما خدا می داند چقدر دلم می خواهد بابا بشوم و هی بهش بگویم: دوباره اینو بگو...بگو چی گفتی...
و قاه قاه با هم بخندیم.