پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ندیمه

سرگذشت ندیمه را چندسال قبل خواندم و ضرورتی برای دیدن سریال حس نمی کردم. نه که نخواهم ببینمش ، فکر می کردم من که از محتواش خبر دارم، پس اگر بماند برای بعدها، مثلا چندسال بعد هم فرقی ندارد دیدن و ندیدنش. همین هم شد. بعد از یکی دو سال انبار کردن دارم می بینمش.

انصافا که چیز خوش ساختی ست. میمیک صورت زن قرمز پوش نهایت درماندگی و بی چارگی و فشار روانی رو به آدم منتقل می کند. آنقدر خوب بلد است این حس ها را بسازد که حس می کنی وسط معرکه ی او گیر کرده ای و این تویی که با فریب فرمانهای مذهبی باید ماشین تخم کشی باشی و جوجه بیاوری و بدهی به مقامات ارشد تا از لذت پشت و پسله داشتن شاد باشند.

مردکان وقیح در یک دورهمی تصمیم می گیرند زنان بارور را وارد خانه هاشان کنند و برای خنثی کردن حسادت حتمی همسران شان دنبال آیه و پیام آسمانی می گردند تا آنها را مجاب کنند .یکی پیشنهاد می دهد همسران در فرایند اجرایی حضور داشته باشد تا اسم تجاوز روی عمل نباشد و با لبخندهای از سر آسودگی ، حکم می دهند و عملی می کنند.

سرزمین پاک و عاری از تولیدات شیمیایی و آلودگی های اخلاقی ، آرمان شهری ست که  ساخته شدن برای انسان شدنی نیست.انسان  هم مثل سایر حیوانات بنده ی غریزه ست. گیرم که جبر و حکومت و ترفندهایی که به نام دین به مردم اماله می شود، قواعد و قوانین ادواری را تولید می کند و هر جامعه ای به مسلک و مرامی رفتار می کنند. در یک جامعه گوشت گاو حرام است. در یک جامعه خوردن هر نوع گوشتی در روز یکشنبه.  در جامعه ای مو و روی زنان و در جامعه ای طلاق . این همه تفریق و اختلاف در باورهای جامعه نشان می دهد که در بند کشیدن طبیعت انسان( جانور) ، مقطعی ست.

گیلیاد زنان و مردان جامعه را از با هم بودن بر حذر می دارد. زنان بارور فقط سهم فرماندهان اند.مردان دیگر اگر میل به زنی کنند، جایشان روی دیوار قد کشیده ی دورتادور شهر است در حالی که پاهاشان آویزان است و از طناب دار  تاب می خورند. و زنان بند بند انگشتان و مچ و چشم شان را از دست می دهند تا ادب شوند.

اما همین مدعیان ساختن آرمانشهری پاک و عاری از آلودگی ، حیاط خلوتی دارند که در آن به نکبت ترین وضعیت در هم می لولند و فسق و فجور می کنند و خم به ابرو نمی آورند که رفتارشان با ادعاهاشان تضادی ویرانگر دارد.این تضاد را حق خود می دانند. ( بالاخره ما هم آدمیم) ( چیزی که ما خوب تشخیص می دیم لزوما به این معنی نیست که برای همه خوبه. اما برای یک عده ای حتما خوب ترین چیزیه که اتفاق می افته). این انحصار طلبی و خودخواهی خاص انسان است. جانوری که ادعای آسمانی و ملکوتی بودنش اعضا و جوارح هستی را کش آورده ، اما هر کس و هر گروهی که قدرت داشت، به راحتی و آسانی سایر هم نوعانش را لگدمال می کند، می کشد، زندانی می کند، حلق آویز می کند و شادی و خوشی و سرخوشی را فقط حق خودش می داند و بس.

و این است قصه ی آشنای بشر در تمام جوامع متمدن و متهجر .



نظرات 1 + ارسال نظر
اعظم سه‌شنبه 28 مرداد 1399 ساعت 23:59

سریالشو هم دوس داشتم، مثل کتابش.
البته به نظرم، بهترین فصلش همین یک هست.

هنوز فصل یک رو تموم نکردم
خوبه.خیلی خوبه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.