پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

میله

دیشب به حس غریبی دچار بودم. حسی که گاهی سراغ آدم می آید. و وقتی بیاید دل و روده ی آدم را هم می آورد. نه سر داری نه سامان. نه دل داری نه دماغ. نه ...

حس می کردم توی دنیای به این بزرگی هیچ کس، هیچ کسی نیست که ذره ای دوستم داشته باشد. هرچه می گشتم و مرور می کردم، کمتر می یافتم. دلم آنقدر کوچک و تنگ شده بود که بلند شدم با دستهایی که گوشه گوشه ی ناخن های اگزما زده اش از تکرر مصرف مایع ظرفشویی قلوه کن شده بود و گوشت و پوستش ورآمده بود، قابلمه و ظرفهای شام پسرها را بدون دستکش شستم. آنقدر از دوست نداشتنی بودن خودم مطمئن بودم که حتی به پسرها رو نینداختم که ظرفهاان را بشویند و نگذارند برای دستهای زخم دار من.

همسرانه سریال دیدیم  و حرف زدیم و ...

اما باز هم کسی پیدایش نبود که قصد داشته باشد ذره ای دوستم بدارد.

قبل تر، خیلی سال پیش تر نوشته بودم که سی سال پیش دختر همکلاسی ام به ضرص قاطع جلوی جمع بهم گفته بود( فکر نکن کسی دوستت نداره. تو خودت نمی خوای کسی دوستت داشته باشه).

نمیدانم شاید دیشب هم یکی از آن حمله های بدخیم پس زدن دوست داشتن های دنیا بود.

 و وسط این حیرانی چرک آلود گرانی و خفقان و نبودن کورسویی از نور در آینده و پریشانی روح و خرابی جسم، چه دل خوشی دارم من که به دوست داشته شدن و نشدن مشغول می شوم و غصه می خورم.

بعید نیست این هم یکی از ترفند های مغز باشد برای فرار کردن از این دایره ی آتش که درونش اسیر افتاده ایم.

گرچه دوست داشتن و دوست داشته شدن هم قادر نیست درمان و مرهمی برای این همه زخم های خون ریز باشد.

مثل اسب عصاری می چرخیم دور میله ی جبرجغرافیا و برای بالادستی ها رقص میله می کنیم. تا کی و کجا و چطور بفرستندمان سینه ی قبرستان. با کرونا.بی کرونا.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.