پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آشفتگی

خواب آشفته ای دیدم. می دونم تحت تاثیر اتفاقات اخیر و نگرانی ها و استرس هاشه.

آدم عزیزی مهمونم بود. با همکارهاش که اونا هم عزیزن و دوست داشتنی. توی خونه ی شهرک گلستان اهواز که شهرک نظامی بود و سال68 و 69 اونجا بودیم. .اما خونه ی من بود. توی همین سن و سال. برادر و خواهرها سن بچگی شون بودن. مامان همونجایی که توی اون خونه تکیه می داد به دیوار نشسته بود. در مورد کرونا حرف می زدیم. مامان هم در موردش می گفت. ناگهان مهمونم و دراز کشیده روی زمین دیدم در حالیکه فریاد می زد و از استخون درد و بدن درد و سردرد ناله و فریاد می کرد. با نگرانی سراغش رفتم. داد زد نزدیکم نشو. می گیری. کرونا گرفتم.مامان هی توصیه می کرد به ماساژ دست و پاهای دردناک و دمنوش هایی که بلدم. هول شده بودم. نمیدونستم چیکار کنم. گریه می کردم. قربون صدقه ش می رفتم. فریاد می زد از درد. از ته دل زار می زدم.

جلوی در حیاط ازدحام شد. باقی مهمونام داشتن می رفتن.نگران سرایت کرونا بودن.دلم می خواست  مامان هم بره که نگیره. دلم به ترس بود که با این همه مریضیاش اینو هم بگیره دوام نمیاره.

جلوی در  پدرمرحوم و خواهرهاش و مادرش رو دیدم. مادر ش سپیدمو و مهربون و سپید رو بود. چهره ها شون دقیق با جزئیات جلوی چشممه.مامانش بغلم کرد. چقدر گریه کردم توی بغلش. از طرفی می ترسیدم از نگرانی برای بچه ش اتفاقی براش بیفته از طرفی گریه م بند نمی اومد. مدام می گفتم نرید پیشش. اگه مبتلا بشید برای سن شما خیلی خطرناکه. خواهرهاش با نگاه های غریب و تندی نگاهم می کردن. دوستهام مثل آدمی که می خوان فرار کنن از مهلکه اما نگران هم هستن نگاهم می کردن. بغلم کردن و خداحافظی کردن و رفتن.

برگشتم توی خونه. رفته بود توی یک اتاق و در رو قفل کرده بود. نشستم پشت در اتاق و گریه کردم. نمی خواستم با گفتن در رو باز کن یا حرف زدنی که گریه توش معلوم بود نگرانش کنم. دلم آشوب بود. طوفان بود.

از دل خواب بیدارشدم.انگار که توی همون خونه ام هنوز. داغون بودم. انگار از زیر آوار در اومدم.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.