چکار کنم؟ کجا برات بنویسم که هم خودم آروم بشم هم تو نترسی و نگرانی هات بیشتر از اینی که هست نشه؟
کجا حرف بزنم که نترسم تو می خونی و ترس توی جونت ریشه دارتر میشه.
کاش کنارت بودم. بغلت می کردم. محکم نگهت می داشتم. و هی بهت می گفتم نترس. نترس. نترس.
می گفتم درسته که مدتهاست که ترس با خون مون عجین شده و توی رگ هامون جریان داره.اما نترس. از هیچی نترس.
امیدوارم روزی به اینجا برسی و بخونیش که همه چی تموم شده باشه و خنده هات رو ببینم. خندهاتون رو ببینم.
و بعد از خوندنش به خودت بگی: خب! غول این مرحله رو هم رد کردم.
جان شیرینم...
خنده های از سر فراغتت رو آرزو می کنم.
انشالله
امیدوارم زودتر بهبودی حاصل بشه، آمین.
الهی آمین



هزار بار الهی آمین