از مادر تمام وقت بودن خسته ام. انرژی م ته کشیده. توانم رفته.
دلم یک فراغت می خواد فقط برای خودم. برای رسیدن به حال خودم. برای مدارا کردن با روح خودم.برای نوازش کردن و در آغوش گرفتن خودم.برای نگران خودم بودن. برای دوست داشتن خودم. برای لالایی خوندن برای خودم.
از همیشه مادر بودن و نگران بودن و ترسیدن و بیم داشتن و در مقابل ناسپاسی و خشم و درشت گویی دیدن دلگیرم.
دلگیرم. دلگیرم.
چه کاریه خوب نمی شه در برابر وسوسه مادر شدن ، حرف مردم ، نکنه پشیمون شدم ، مگه بدون بچه می شه و .... مقاومت کنیم
خب این حرفا مال وقتیه که آدم ذله و خسته میشه
وگرنه مادری رو برای خودم نعمت می دونم.نعمتی سخت و مثل لقمه ی هول هولکی در گلو گیر کرده و تا حد خفگی کشنده
اگه بتوانید این بی خیالی رو به چنگ بیارید شاهکار میشه. کولاک میکنه. و به قول استاد شفیعی کدکنی:
ای خوشا رفتن و رفتن، تک و تنها رفتن
چوبدستی به کف و دل تهی از هرچه غما
موضوع همین دست نیافتنی بودن بی خیالیه
وگرنه چه مشکلی بود اصلا؟
یافت می نشود دوست عزیز. یافت می نشود!