پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ممد

با هزار دل نگرانی و فشار استرس و دل دل زدن پسرک را می برم مدرسه .ماسک و دستکش و ماده ی ضدعفونی و ...همه را چندبار چک کردم و با ادا و اصول نشانم داد.

توی راه با چیزهای تیز گوشه دار زخمی ام می کند. نوجوانی یک پسر را قبلا تجربه کرده ام. برای این بار به غش و ضعف نمی افتم. گذر می کنم. اما باز هم دلگیر می شوم.

سکوت می کنم، حرف می زنم، عصبانی می شوم. تشویق و ترغیب و تهدید و سرزنش را با هم دارم. ترکیبی  از همه شان.

با من قهر می کند. حرف نمی زند. توی راه برگشتن هم سربالا جواب می دهد. نمی دانم توی کلاس چه کرده و چه شده. صبر می کنم که آرام بگیرد و خودش بیاید حرف بزند و تعریف کند. نمی آید.

ناهار نمی خورد. شربت نمی خورد. در را قفل می کند و ساعتها توی اتاق می ماند. اینها را هم قبلا  از سر گذرانده ام. فکر می کنم چه جان سخت بوده ام من. چه جانی داشته ام من. اولین باری که آن یکی پسر ناهار نخورد، داشتم از غصه می مردم. که گرسنه می ماند. که یعنی چه که غذای محبوبش را نمی خورد. که یعنی چه که به مادرش و زحماتش دهن کجی می کند. آنقدر تکرار شد که عادت کردم و حالا برای این یکی پسر، به محض گفتن( من  غذا نمی خورم) بلافاصله بشقاب و قاشق و چنگال را به جاظرفی برمی گردانم. دروغ چرا گاهی این کار را می کنم. اغلب بارها اصرار می کنم برای غذا خوردن.اما دیگر ترس برم نمی دارد که از گرسنگی می میرد. یا با غذا نخوردن بند نافش از من کنده می شود.

شب،دیروقت، جلوی سینک، روی نوک انگشتهاش می ایستد تا قد بلندی که از من پیشی گرفته، بلندتر شود. می گوید:

-گرچه تو باید بگی بیا بغلت کنم و بگی متاسفم.اما من بغلت می کنم. آشتی! باشه؟

و آشتی ،  تا بهانه ی دیگری که باز لوس بشود و قهر کند و غذا نخورد و در را قفل کند و ...

راستش (ممد نبودی ببینی) را که پخش می کند و باهاش دم می گیرد و  می خواند خیالم تخت است که حالش خوب است.

ممد باش و ببین که با نبودن و ندیدنت حال مرا هم جفت و جور می کنی.

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی چهارشنبه 4 تیر 1399 ساعت 03:20 https://40-years-mind.blogsky.com

شما خاطره بنویسید من دارم از نازی که میاد نت برداری می کنم کی می دونه شاید یک شوهری قسمتم شد و این طوری گوسفند وار که نمی شه . اینقدر بی ناز و ادام که می ترسم منو ببره سر زمین بگه شخم بزن . به آن علاحضرت اعلام بندگی مخلاصه این حقیر را بفرمایید . ولی جدی , استادیه برای خودش .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.