پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

ممد نبودی

هرچی ما ازسرودهای انقلابی دوران ابتدایی و راهنمای و دبیرستان کهیر می زدیم، چون مجبور بودیم حفظ شون کنیم و با آرایش یک، سه، پنج، هفت، نُه، سر صف بالای سکو بایستیم و برای دهه ی فجر بخونیم و توی مسابقات سرود دهه فجر شرکت کنیم بلکه آبرو و اعتبار مدرسه مون بشه، بچه هه یه مدته گیر سه پیچ داده به اون سرودهای  مذکور.

عادت غریبی که امسال موقع درس خوندن به سرش افتاده اینه که صنعتی و سنتی  رو قاطی می زنه و از آهوی دشت زنگاری و آقامون جنتلمنه تا به کربلا اآب روان قیمت جان شد و گلاب بپاش...عقبیا جا نمونن...، ترکیبی می زنه و حین آواز  خواندن و نوحه سرایی درس می خونه. حالا چطوری مغزش اینها رو از هم تفکیک می کنه و حفظ می کنه ، الله اعلم.

دیشب روضه ی خانوم زینب می خوند و خانوم فاطمه رو شفیع می کرد که دوستداران زینب رو ببره بهشت. صداش اوج می گرفت و با اپلیکشنهایی که روی تبلتش نصب کرده صدا رو اکو میده و فضای ملکوتی توی خونه درست می کنه. فقط بوی گلاب کم داشتیم. صداها از پشت در اتاق بسته هم میاد وسط حرف زدن و فیلم دیدن و خواب و استراحت ما.

یکی از سرودهایی که توی روزهای عید دانلود و حفظ  کرده بود و با احساس می خوند و دو هفته مغز ما رو  سایید، هوا دلپذیر شد ، گل از خاک بردمید، بود. می خوند و می اومد می گفت خیلی قشنگه. چطور تا حالا من اینو نشنیده بودم. این شعرش محشره. همه چیزش عالیه. شعرش، ریتمش، آهنگش. آدمو دچار حس وطن دوستی می کنه!

امروز هم یک چیز دیگه دانلود کرده و مغز و هیپوفیز و کورتکس ما رو خراشیده و تراشیده . هی می خونه ممد نبودی ببینی...ممد نبودی ببینی.

بعد یهو هیجان می گردش و داد می  زنه: ممد بیا...کجایی. بیا ببین..ممد...ممد...ممد...!عقبیا گلاب بپاشن ممد بیاد! کاملا هم جدیه و یک اپسیلن تمسخر و شوخی توی کارش نیست!

این وسطها سوال هم می پرسه که چرا بهش نگفتن محمد و ممد صداش کردن.


من می دونم آخرش این بچه عبا می پوشه و عمامه می ذاره و  میره روی منبر  چند پله و مردمو  تبشیر و  تنذیر میده از روز جزا. ببین کی گفتم!



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.