امروز که مخابرات رفتیم تا حجم و سرعت رو بالاببریم ، دوساعتی منتظر رسیدن نوبت شدیم. تمام مدت از نشستن روی نیمکت توی محوطه و دیدن شاتوت های سرخ نارس و نور آفتاب لذت بردم.
کارمون که تموم شد یک دختر زیبا با چشمهای سبز زمردی درخشان دیدم و کلی کیف کردم. ( کیه که ندونه من هلاک چشمهای رنگی ام؟ )
توی راه برگشتن با شنیدن یک کلمه از لابلای حرفهای همسرجان، دلم ناگهان فروریخت توی خودش. پاره پاره شد. سینه م حجم سنگینی شد از خون و درد.
یکی بود که گوشیش رو نشون می داد و می گفت (مگا بایتم تموم شد. مگا بایتم داره تموم میشه. مگابایت...)
من مردم از این یادآوری. از سر شوخی به حجم نت گوشیش می گفت (مگابایت)
خودت رفتی و مگا بایت ما رو تموم کردی بابا. روح مون ، دل مون ، جون مون بی مگابایت موند.
خدا رحمتشون کنه