حرفت را اگرچه نباید، اما زده ای.کارت را اگر چه نباید، کرده ای.باقیش را رها کن. خیال بافی را رها کن.
کفشی که یا تنگی و پا را می زنی، یا گشادی هی لخ لخ صدا می دهی روی آسفالت خیابانش.
غلط کردی و خیال را نوشتی. تمامش کن. رشته را پاره کن. زخم را برای تمام عمر یادگاری داشته باش و لام تا کام حرف نزن.
سرت را تکان بده و بریز پایین فکر و خیال را. غصه را . دلتنگی را .
چه کارست ترا با آرامش و آسودگی؟
هیس!
فقط هیس!
باز دارم می بافم به هم که برای کدوم قصه هست
یا کدوم واقعیت
ببافین..ببافین
من هم عاشق بافتنم