پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

دغدغه ی بچه

سر یه شبی اومد گفت ( اینجام یه چیز سفته). لباسشو دادم بالا. دست زدم دیدم درست میگه. سمت دیگرش رو چک کردم. سفت نبود. دوباره و چندباره و با شکلهای مختلف و تماسهای متفاوت دست، لمس کردم و دیدم واقعا یه چیز سکه مانند کوچک سفت شده. آقای پدرش رو صدا زدم. چک کرد و خندید. گفت( چیزی نیست. طبیعیه. مال بلوغه). خب خیالم راحت شد. البته با هزار بار پرسیدن ( مطمئنی؟ خودت هم اینطوری بودی؟ پس چرا نیما نبود؟ خیالم راحت؟ دکتر نبریم؟ پس طبیعیه؟)

فرداش تا اونور ظهر من وقت نکردم سراغ نت برم. فکر کنم خرید داشتیم و شستن و تمیز کردن و جابجایی و ناهار و ظرفا و اینا دلیلش بود.

عصر که واتساپ را باز کردم دیدم کلی پیام برام فرستاده. یه عالمه اسکرین از نت با این تیترها ( سن سرطان سینه در کودکان) ( سرطان سینه در مردان)( آیا کودکان سرطان سینه می گیرند؟)(احتمال سرطان سینه در کودکان)( احتمال سرطان سینه در مردان)و ...

و زیر هر اسکرینی هم چهار خط  نوشته بود:

دارم می میرم حالیت نیست

دارم می میرم حالیت نیست

دارم می میرم حالیت نیست

دارم می میرم حالیت نیست


می دونم که دلیل نگرانیش طبیعیه. وقتی می بینه این بیماری مثل مهمون سرسفره مون نشسته و به سه نفر از خانواده هفت نفره ی من چنگ و دندون نشون داده و همراه و دوست مون شده، می ترسه خب.

یکبار بهم گفت: من میدونم سرطان می گیرم. چون شماها همه تون دارین می گیرین. منم از شماهام. منم می گیرم.

چقدر تلاش کردم که خیالش رو راحت کنم که  اصلا نگران نباشه و بهش فکر نکنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.