پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

روزنه

یک هفته بیشتر یا کمتره که روی سنگ سرد و سرامیکهای آشپزخونه راه میرم. با دمپایی و بی دمپایی. راه رفتن برای منی که تقریبا تموم خونه رو از اتاقا تا مطبخ فرش کردم  و جاهای خالی به اندازه ایه که بتونم با یک قدم بلند ازش بگذرم و به ساحل امن فرش برسم، یعنی روبرو شدن با یک چالش بزرگ.

چرا چالش؟ مگه چیه؟ مگه کاربزرگیه؟ برای کسی که استخووناش از سرمای سنگ تیر می کشه و از قبل پاییز تا نیمه بهار پاپوش می پوشه خیلی کار شاقیه.

نصف لباسشویی رو بردن تا قطعات بیارن و تعمیرش کنن. فردا همه جا باز میشه اما نمیدونم فردا تعمیرکارها میان یا نه.فرشهای شسته شده رو پهن نکردم که دوباره کاری نشه.

امروز وسط آشپزخونه، جایی که سرامیکها وسعت خالیِ بیشتری دارن، خودمو دیدم. پابرهنه. بدون دمپایی. دیدم اومدم تا این وسط و حواسم نبوده دمپایی بپوشم. دیدم اگه گاهی حواس آدم از چیزی پرت بشه، شاید بشه باهاش مدارا کرد. مثل شب که می خوابیم و صبح که بیدار میشیم و تا یادمون بیاد چقدر غم و اندوه داریم، یه چند دقیقه ای طول می کشه. توی همون چند دقیقه انگار آسوده ترین آدم دنیاییم. نه غصه ی کسی رو داریم نه دلتنگش هستیم.گفتم اگه میشه توی این سرمای بهاره که از دیشب باز شومینه ها رو روشن کرده، پا لخت روی سرامیک سرد راه رفت و نفهمید، هفت هشت روز کف آشپزخونه ت فرش نباشه و تو هرروز آشپزیت رو کرده باشی، ظرفهات رو شسته باشی، چای ت رو دم کرده باشی، صبحونه و ناهار و شام رو آماده کرده باشی و بخاطر فرش نبودن هیچکدوم از کارهات کنسل نشده، پس میشه هنوز روی این پاها ایستاد. میشه هنوز به خودت تکیه کنی. می تونی هنوز زندگی و زنده موندن رو باور کنی . می تونی به سگ سیاه افسردگی کمتر مجال بدی و نذاری تموم وجودت رو قاپ بزنه.

سخنرانی نمی کنم. دارم برای خودم راهِ پیشِ رو فراهم می کنم که وقتایی که گیر می افتم توی چاه اندوه و دلتنگی، یه دست نامریی رو اون بالا ببینم و خودمو بکشم بالا. می خوام هروقت کم آوردم( که می دونم خیلی میارم)، یادم بیاد لااقل بلدم برای قوی بودن و قوی موندن فلسفه بافی کنم  و برای خودم لالایی بخونم.

موندم با این روحیه ی شکننده و داغون من ، پسرها چطوری می خوان مرد بشن و مدیر زندگی شون باشن!

نظرات 1 + ارسال نظر
طوبی سه‌شنبه 5 فروردین 1399 ساعت 04:20 https://40-years-mind.blogsky.com

همینه دیگه .این داغ بعده ها هم می سوزه ولی همه همه عادت می کنیم به این سوختن معنیش هم این نیست که فراموش کردیم معنیش اینکه زنده ایم , فقط جسارت نباشه از مشورت با مشاور یا حتی دارو غافل نشید . شما نویسنده اید از یک نظر خیلی خوبه که از قبل بلدید احساستون را به اصطلاح نمی دونم منتقل کنید یا بیان کنید از طرفی هم به واسطه همین روحیه حساس تری نسبت به بقیه دارید . در باره شاه پسرها هم نگران نباشید با این چیزهایی که من تا حالا ازشون شنیدم خیلی فهمیده و مستقل بار اوردینشون

دوره ی قرص هام هنوز تموم نشده. از مشاور هم خاطره و حس خوشی ندارم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.