یه فیلم هست که این روزها زیاد می بینیمش( زن و شوهر در روزهای اول قرنطینهvs در روزهای آخر قرنطینه) ، روز اول دارن با هم می رقصن و روز آخر دارن همو کتک می زنن.
خب حالا...
دیشب ساعتها رو جلو کشیدیم و صبح یهو با صدای ( پاشو ساعت یازده ست ها...پاشو چای بذار) بیدار شدم. داشتم یه خواب خوب می دیدم.
ساعت دو و نیم به وقت جدید میگه:
-ناهار آماده نشد؟
-نه!
-یه آشه ها. نباید اینقدر طول بکشه که.
-خب همون ساعت یازده گذاشتم بپزه. طول می کشه تا آماده بشه.
-کی حاضر میشه؟
-برو سه چهار...
-اه!
-ساعت دوازده صبحونه خوردیم بابا...
نیمساعت بعد:
-چرا زیرشو کم کردی. برای همین دیر می پزه.
-نباید زیاد باشه که. باید آروم آروم بپزه.
-نخیر. زیرشو زیاد کن زود بپزه.
-زیرش زیاد باشه آبش زود تبخیر میشه. نمی پزه که .دو روز خونه موندی داری بهم درس آشپزی میدی؟
ساعت سه و نیم رشته رو ریخته بودم و شنیدم:
-رشته ها پختن؟
-نه. تازه ریختم
-نیمساعت پیش ریختی که.پختن تا حالا...
-نه . نپختن.
پاشد کمی برای خودش کشید. مشغول شستن ماهیتابه ی پیازداغ و چند تا لیوان توی سینک بودم.مشغول چشیدن و حرف زدن بود:
-هنوز نپخته. دل داره رشته ها. تا تو بشوری و ظرفای ناهار رو آماده کنی پخته.
برای خودم آهنگ( شکوفه می رقصد از باد بهاری) زمزمه می کردم و هیولای درونم رو آروم می کردم که جیغ نکشه. می گفت:
-نمک نداره ها. نمک زدی؟
ده دقیقه بعد منو جلوی لپ تاپ دیده میگه:
-پاشو غذا رو بکش. چیکار می کنی؟
-دارم قصه تو می نویسم.
-جدی؟
-آره
-اینستا می خوای بذاری؟
-همه جا می ذارمش
-منم میام میگم زن نویسنده نگیرین.چون گشنه می مونین!
تصمیم گرفتم این دفعه سرکارکردن ببینمش بهش بگم:
-چرا دفتر روزنامه ت جلدش صورتی براق نیست؟ چرا درخواست اولیه ت عاشقانه نیست؟ چرا فاکتورات گلاسه نیست؟ چرا قبض انبارت کاغذ کاهی نیست؟ چرا دفتر کل ت ورقهاش کمه؟چرا بیلان امسالت نمی خونه؟ صورت سود و زیانت رو چرا اینطوری درآوردی؟
صداش میاد:
-این آشه پخت ها!!!! نمیای؟؟؟؟
پاشم برم.
ما اینجا همکاری داریم بد جور .پدرم در هر غذایی که سر گاز ببینه نمک فلفل می زنه اصلا کار نداره شور می شه اینقدر تند که نمی شه خورد به طور داوطلبانه مسئولیت بد مزه کردن غذا را بر عهده گرفته