پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

یکی که باید باشد، اما نیست

امروز برای دومین بار توی روزهای قرنطینگی بیرون رفتیم. ته کتری آب می داد و دیگه نمی شد باهاش مدارا کرد. سراغ میوه هم رفتیم. نارنجی پرتقال ها و زردی سیب ها داشت دیوونه م می کرد. اومده بودم چه غلطی بکنم؟ میوه بخرم برای مهمونهایی که شاید بیان نوعیدم؟اونقدر عنق و آویزون بودم که پیرمرد میوه فروش که سالهاست می شناسد مون پرسید: ( جنس هامون خوبه امروز حاج خانوم؟).نفهمیدم. دوبار صدام کردن تا فهمیدم. سرتکون دادم که آره. اشک اومد ته چشمام. همینو کم داشتم که وسط میوه فروشی بشینم کف زمین و زار بزنم.با بدبختی خودمو نگه داشتم که فقط یکی دو قطره بچکه.

مردم با ماسکهای سیاه پارچه ای، مردم با ماسکهای سفیذ کاغذی، مردم با ماسکهای فیلتر دار. شهر مثل فیلم های پساآخر الزمانی شده. توی خیابون پسرکی ماسک رو داده بود روی چونه و داشت با دوست بی ماسکش حرف می زدم. بی اختیار گفتم: ( ماسکت رو بزن مادر!) زن جوانی از جلوی ماشین رد شد. نوزاد سه چهارماه هه ی تپلی توی بغلش بود. بچه رو طوری بغل کرده بود که روی بچه سمت بیرون بود.دلم می خواست پیاده بشم ، یقه شو بگیرم و تکون تکونش بدم و بگم اگه این بچه ویروس بگیره و بمیره، میدونی از غصه ش هزار پاره میشی؟ می دونی از غصه اش دیوونه میشی؟ می دونی نمی میری اما زجر کش میشی؟

دلم می خواد پاچه ی همه رو بگیرم.داد بزنم. فحش بدم.اونقدر جیغ بزنم که صدام بگیره.دارم خفه میشم. دارم جون می دم. امروز از ته دل مامانمو می خوام. از ته دل خواهرامو می خوام. از ته دل آدم می خوام که کنارم بشینه و باهام حرف بزنه.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.