یکی از دردناکترین کارهایی که توی خونه پدری کردیم این بود که من و مینا کتابهامون رو از توی قفسه ی کتابخونه ی بابا برداشتیم.
کتابهامون رو که برای مامان و بابا امضا کرده بودیم.
کتابهایی که بابا و مامان به هر مهمون غریبه و آشنایی نشون می دادن و دلشون پر از پروانه می شد.
و کی می دونه این کار چقدر درد داره.چقدر درد داره. چقدر درد داره.