پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گریه هم کاری ست

از مهر ماه امسال که دارو می خورم و خودم را سپرده ام به دکتر مغز و اعصاب، گریه هام بند آمده.توی روزهای سخت مامان اما گریه می جوشید و خودبخودی می آمد. اما آن گریه ای نبود که باید باشد. بیشتر ناله کردم و فریاد کشیدم تا گریه.

این روزهای قرنطینه توی خانه ی خودم، که نه می شود بیرون رفت و آنقدر راه رفت و راه رفت که از نفس افتاد، و نه آنقدر می شود به آمدن و ماندن کسی دل بست که بیاید و بنشیند و باهات حرف بزند و حرف بزند تا دلت خالی شود، به شدت نیازمند گریه های از ته دلم. گریه هایی هق هق آلود که نفسم را بند بیاورد و  ساعتهایی بی حس و حرکت بیندازدم گوشه ای از تخت.

گریه هام بخیل شده اند. نمی بارند. نم  اشک می نشیند توی چشم و نمی بارد. به سرم می زند قرص ها را کنار بگذارم و آنقدر گریه کنم تا خالی شوم.دلمی خواهد یک جای خالی و خلوت پیدا کنم و از ته دل جیغ بکشم، جیغ بکشم، جیغ بکشم تا تارهای صوتی ام زخمی شوند و دیگر صدایی ازشان درنیاید. دلم می خواهد خدا از آن بالا بیاید بنشیند روبرویم و بگوید( پری جان ...این یکی را غلط کردم) و من نگاهش کنم و ناغافل دوتا بزنم توی گوشش .بعد بغلم کند و هردو دیوانه وار گریه کنیم. من برای مامان و بابایی که ندارم. او برای مامان و باباهایی که برده پیش خودش.

همه سرمای بدی خورده ایم و بدن درد کنار درد روح خیلی آزار دهنده است.بیشتر روز زل می زنم به کنج دیوار و مامان را روی تخت آی سی یو، جلوی مرکز اسکن؛ توی سالن ام ار آی، روی سکوی غسالخانه، توی پیراهن سفید آخرتش، به یاد می آورم. خوابم نمی برد. تصاویر می روند و می آیند. گریه نمی آید. سرم می ترکد از این حجم رفت و آمد تصاویر.

نظرات 2 + ارسال نظر
طوبی چهارشنبه 14 اسفند 1398 ساعت 21:19 https://40-years-mind.blogsky.com

سلام . نمی خواستم مزاحم بشم فقط احوال پرسی .مواظب خودتان باشیدپروانه خانم .

سلام
باز هم ممنونم عزیزم

طوبی چهارشنبه 14 اسفند 1398 ساعت 00:35 https://40-years-mind.blogsky.com

ای وای عزیزم که چی بگم که جای تو بودم ولی هنوز هیچی نمی تونم بگم . چیزی برای گفتن نیست حتی دونستن اینکه تو دنیا عین هفت میلیارد هم حال تورو دارند حالت را بهتر نمی کنه. ولی قرصات را قطع نکن . خواهش می کنم . بعدم اینکه همیشه تا آخر عمرت جای این عضو قطع شده باهاته ولی یاد می گیری کم کم باهاش زندگی کنی .زندگی سخت می شه مثل این روزا یادش می کنی تو خوشحالی ها هم دنبالش می گردی که چرا شریک نیست .اینا رو گفتم به بگم می دونم ولی قرصات رو قطع نکن .

ممنونم از حرفای خوبی که زدی.واقعا ممنونم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.