پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

تو با کدام باد رفته ای؟

عکس بابا را گذاشته ام بالای کتابخانه. روی سقفش. جایی که گاه گداری چشمم بهش بیفتد. الان اعتراف می کنم که دلیلش چیست. چشمم که به عکس می افتاد خشم زبانه می کشید توی دلم.اخم هام در هم می رفت.از اینکه چرا به فکر خودش نبود و بیماری اش را جدی نگرفت و هرچه التماسش کردیم دنبال درمانهای پیشرفته و جدید نرفت و گذاشت تمام جانش زیر چنگال وحشی متاستاز بی جان شود. خشمگین می شدم ازش و عکس را دور از دیدرسم گذاشتم که هی نگاهش نکنم و هی خشم نریزم به جان عکسش.گاهی که نگاهم می رفت آن سمت، زل می زدم بهش و توی دلم باهاش حرف می زدم که( این چه کاری بود بابا؟ چکار کردی بابا؟ حالا حالاها می توانستی بمانی بابا، ولو با کیسه ای روی شکم.).

از  مامان عکسی چاپ نکردم هنوز. می دانستم آن عکس را هم با خشم نگاه خواهم کرد. می دانستم جلوی آن عکس هم خواهم ایستاد و استنطاقش خواهم کرد که ( چرا گذاشتی مان و رفتی؟ چرا خانه را خالی کردی و رفتی؟ چرا حسرت مامان صدا زدنت را به دلمان گذاشتی و رفتی؟ چرا بی کس و معلق در هوا ولمان کردی و رفتی؟ )

صورت مامان را توی عکسهایی که خواهرها بزرگ کرده بودند ، توی خانه ی پدری( الان دیگر چه اسم بی مسمای خالی از معنایی شده این اسم)، با سرانگشت لمس می کردم. ناز می دادم. نوازش می کردم. ( هی مامان طفلک من! هی مامان دردکشیده ی من) می گفتم.اما جرات نکردم برای خودم عکسی بزرگ کنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.