پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مپخ

هنوز سی سالم نشده بود. اواخر دهه ی بیست بودم. بیست هفت یا هشت. ناگهان شوق عروسک سازی افتاد توی جانم. چند تا کتاب گرفتم و از این ور و آن ور الگو پیدا کردم و پشت سرهم عروسک  های پولیشی درست کردم. طوری شد که تبلیغات vox , RTL آلمان را می دیدم و از انیمیشن های عروسکی اش الگوی ذهنی می کشیدم و عروسک می دوختم. پنگوئن لینوکس را هم همینطوری ذهنی الگو کشیدم و دوختم. هرچه بیشتر می دوختم عروسکها قشنگتر و خوشگل تر می شد.

مثل هرکاری برای اولین کار از خرده پارچه های بیخودی استفاده کردم که ببینم اصلا اینکاره هستم یا نه. از اضافه های مخملهایی که بلوز دوخته بودم الگوی یک گربه را بریدم و دوختم و تویش را هم با خرده پارچه پر کردم.( یعنی آنقدر مهم نبود که بخواهم برای داخلش پشم شیشه یا  ویسکوز بگیرم). عروسک را نشان نیما دادم که آن وقتها مهد کودک می رفت. پرسیدم: قشنگ شده؟

بچه پرید هوا و کلی ذوق و شوق نشان داد. از اشتیاقش به این موجود زشتوک تعجب کردم. گفتم: می خواهیش؟ گفت: خیلی دوستش دارم. گفتم: پس براش اسم بذار.

منتظر بودم اسمش بشود (جک)( بن) (آلفرد) (میومیو) یا هرچیزی شبیه اینها. نیما گفت: اسمشو میذارم ( مَپَخ). گفتم: چی؟؟؟ گفت: مَــــپَـــخ !!

حالا مپخ چی بود و از کجا به ذهنش رسید نمی دانم. خودش هم نمی داند. چند روز پیش از توی صندوق قدیمی اسباب بازی ها پیداش کردیم و گفتم: نیما اینو بندازیم بره یا...؟ فورا چنگ زد به گربه هه و گفت: این عشق دوران بچگی منه. کجا بندازیش؟

و مپخ دوباره صدر نشین شد توی قفسه ی کتابهاش.


نظرات 1 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 4 اسفند 1398 ساعت 08:06

سلام خوبین دلمون واسه پستاتون تنگ شده کجایین ؟ نگرانتون شدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.