پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

نخبه

امسال پسرک دو تا معلم دارد. یکی همان معلمی ست که نمی خواستم حتی روزی یکساعت ببیندش. اما نصف روز را با او می گذراند.

امروز بچه های کلاس در مورد هواپیما و کشتگانش حرف زدند و گفتند حیف شد همه نخبه بودند.

معلم فرموده:

نخبه بودن؟ غلط کردن که نخبه بودن. بیجا کردن که نخبه بودن. کسی که درس می خونه و میره به غربی ها خدمت می کنه کودنه نه نخبه.


کاری به نخبه بودن و نبودن شان ندارم. اما معلم ما جزو خانواده های نور چشمی ست. رسمی آموزش و پرورش است. سهمیه ی شهدا دارد. سرکلاس بجای درس دادن از خاطرات نامزدی و عروسی و خشتک پاره اش برای بچه هاتعریف می کند. وقتی سوال درسی بپرسند آنقدر می پیچاند که بچه ها برایش دست گرفته اند که ( جواب سوال رو بلد نیست داره می پیچونه).به مدیر مدرسه که معترض شوی می گوید( نه..آقای فلانی یه عالمه تقدیر نامه از اداره برای  جشنواره های قرآنی داره. حرفاتون خصومت شخصیه).

نخبه معلم ماست که با کوره سواد خواندن و نوشتن نشسته به کلاس ششم ها درس می دهد و کسی نمی تواند جایش را عوض کند و مدام بچه ها را از جهندم می ترساند و وادارشان می کنر که مامان هاشان را چادری و با حجاب کنند تا به بهشت بروند.


نظرات 1 + ارسال نظر
jud دوشنبه 23 دی 1398 ساعت 16:21

وای من کلی حرص میخورم اینا رو در مورد معلمش میخونم شما چی میکشین!-_-
نمیشد که مدرسه‌ش رو عوض کنید؟

آمسال کلاس ششمه. ریسک عوض شدن مدرسه و احساس پریشانی و ناامنی رو نمی شد به جان بخریم در بچه.
اما روزی هزار بار میگم کاش مدرسه ش رو عوض می کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.