یک هفته را در پریشانی و نگرانی و دیوانه بازی های ملتی که خودش هم نمی داند بالاخره کدام طرفی ست سرکردیم.
آن سر دنیا یک دیوانه ی بزرگ دهانش را باز می کند و هرچی دلش می خواهد می گوید و این سر دنیا دیوانگانی سینه سپر می کنند برای خونخواری جنگ و سیراب شدن از خون هموطنان شان. آدمهایی که سی سال قبل را یادشان نیست. جنگ و بمباران و شبهای خاموشی را یادشان نیست. اصلا ندیده اند که بفهمند جنگ چقدر نکبت است.
سرشان پراست از شور و جنون و فکر می کنند جنگ مثل بازی های کامپیوتری ست.
انتقام سخت را هم گرفتند. هیچ کس هم نفمید چقدر سخت بود.
از خنده ی انتقام سخت داشتیم می مردیم که هفتاد هشتاد نفر زیر دست و پا خفه شدند. از بهتش بیرون نیامدیم که صد و چهل نفر سوختند.داشتیم دیوانه می شدیم از این همه مرگ که نوزده نفر رفتند توی دره.
می دانید، سِر شده ام. نمی توانم گریه کنم. اما سرم دارد منفجر می شود. قلبم داره پاره پاره می شود. چطور این همه مرگ پشت سرهم ؟ این همه بزرگ و غریبانه؟
توی تشییع جنازه می میریم. توی قطار می میریم. توی هواپیما می میریم. توی اتوبوس می میریم.توی خیابان می میریم. بخاطر بنزین می میریم. بخاطر حقوق کارگان می میریم. بخاطر نشت گاز می میریم.مدام در حال مردنیم. تمام نمی شویم و همچنان می میریم.
کاش تموم شیم ولی این همه می میریم و هیچیمون نمی شه باز هستیم من هر روز دارم از عذاب وجدان می میرم که چرا بچه دار شدم چرا عرضه ندارم از این مملکت ببرمش بعد هی می بینم داریم عین قارچ رشد می کنیم سومی چهارمی تو انیسنا نظرهار و که می خونم شوک می شم از این همه نفهمی این همه بی احترامی به همدیگه این همه عقده داشتن باور کنید دوست دارن جنگ شه که همه بدبخت شن چون حس می کنن به بعضیا خیلی داره خوش می گذره و خودشون عقب موندن من کاملا این حس توشون می بینم شما خیلی قشنگ می تونین شیوا و بدون توهین می نویسین ممنون
من هم همین بی حرمتی ها رو می بینم.همین نفهمی ها رو می بینم. آدمی هرچی می کشه از جهالته. از نادانی و توهم داناییه.
طوری جنون جنگ دارن که انگار خون اشامن و با خون تغذیه میشن.
وای چقد حسمون بده.کاش حداقل انقد شعور داشتن مردمو فریب نمیدادن مردمو قاطی نمیکردن.
از رو هم نمیروند و نمیرویم ...