پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

زبان نیم منی را تکان بدهید و حرف بزنیدش

چندماه قبل یکباری که محل درد عضلاتش را ماساژ می دادم، درست وسط یک صحنه ی دراماتیک سانتی مانتال از همدلی و مهرورزی و شفقت و همراهی مسیر حرفها رفت به جایی که خیلی عادی و بی جبهه گیری گفت:

-تو که دوستم نداری.

لال شدم. به معنای واقعی لال. پس اینهمه مراعات؟ این همه مراقبت؟ این همه تر و خشک کردن؟ این همه حواس جمعی به تند و شور و بی نمکی غذاها؟ به آستین های بلند لباسها؟ به فاق بلند شلوارها؟ به تشک جلوی شومینه؟ به خواب عصر؟ به خاموشی لوستر روبروی اتاق؟ به هزار و یک چیزی که با دقت حواسم بهش بود چی بود اگر معنی اش دوست داشتن نبود؟

یکی دو جمله  ی پرت گفتم نه برای اثبات دوست داشتن و این چیزها.بعدتر فکر کردم اگر جای او بودم و همینقدر مراقب و حواس جمع بودم و بهم می گفتن دوستم نداری چه می کردم.

یادم افتاد بارها و بارها نه به زبان که توی سرم گفته بودم دوستم نداری.

دیدم عوض گله ندارد.

لال ماندم.


#قصه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.