معلم فوق متعصب مذهبیِ پسرک رو دیدم و درس و اخلاقش رو پرسیدم. گفت:
-خیلی خیلی راضی ام ازش. آینده ی روشنی در پیش رو داره و حتما آدم موفقی میشه.
سرکلاس هم پسرک رو بلند کرده و همینها رو توی کلاس بهش گفته.
پسرک اومده به من میگه:
-الان من باید بر حال خود بگریم. چون جاهلی مرا ستوده و بر حال خود باید گریست.
بعد رفته حکایت افلاطون رو آورده که یکی بهش گفته فلان جاهل ترا ستوده و افلاطون می زنه زیر گریه و میگه: وای بر من که جاهلی مرا ستوده!
ای ول به پسرک چه باحال