پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خودت بودی ...نه؟

از صبح درگیر کارهایی داخل خونه بودیم. خونه شلوغ و درهم و واویلا بود تا ساعت یک شب. جارو، تی، دستمال کشیدن، جابجایی، تخت رو باز کن و ببند، کمد رو جابجا کن، خلاصه یک زلزله ی درون خانگی و پس لرزه هاش. ساعت یک و نیم که خزیدم توی جام، هم از خستگی بیهوش بودم ، هم از درد دست و گردن خوابم نمی برد. بچه ها کمک می کردن و یک خط در میون قهر و آشتی می فرمودن. آقای پدر هم ...!!!!( لازمه بگم فقط سرپا ایستاده بود و نظارت می کرد خسته شده بود؟؟؟؟؟؟؟)

خواب داشت می اومد و نمی اومد. برای چند ثانیه ی کوتاه، فقط یک آن انگار، بابا رو دیدم. ژاکت آجری تنش بود. ژاکتش از نویی برق می زد. صورتش سفید و پر ، ریش و موهاش سفید و براق،خودش خندان و خوشحال. روی دوپا نشسته بود و انگار نگاهم می کرد و به من می خندید. اونقدر دلم شاد و لرزان شد که حد نداره. خنده ی بزرگی روی لبم نشست و خواب آسون شد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.