و اما قرص ها این قدرت را ندارند که دلم را شرحه شرحه نکنند، روحم را نخراشند و جانم را جریحه دار نکنند با دیدن و شنیدن خبر کشته شدن پسرعمه ی فلانی توی شلوغی ها و افتادن خونین و مالین پسری توی کوچه ی فلانی با زخم سه گلوله توی کمر و ران و ساق پا در حالیکه کسی جرات نمی کند برود بالای سرش و پر پر زدنش از درد را تسکین دهد.و رفتن دماغ و پیشانی زنی که از پنجره پایین را نگاه می کرده با ضرب گلوله های هوایی پسرکانی که تازه پشت لب شان سبز شده و تفنگ و گاز اشک آور دستشان داده اند تا مقابل مردمِ اشرار و عامل بیگانه و دشمن خدا، بایستند و شلیک کنند و روزی یک میلیون و دویست بگیرند.
این شهر چقدر التهاب و زخم کشید روی دوشش. چقدر تیر خورد. چقدر خون قی کرد روی خیابان.
چقد دنیا جای بدیه