پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

گلستان

ظهر موقع آشپزی گفت متمم چیه؟

گفتم سر فرصت بهت یاد میدم.بعد از ناهار یادم بنداز.

ناهار و شام رفت و یادم ننداخت. شب خودم تلویزیون رو خاموش کردم و گفتم برو  ماژیک و تخته وایت بردت رو بیار بهت متمم رو یاد بدم.

نرفت. همونطور نشسته روی مبل گفت:

-اول ترکیب وصفی رو برام توضیح بده.اگه خوب یاد دادی بعدا...

ترکیب وصفی و ترکیب اضافی رو توضیح داد. بعدش متمم رو پرسید. توضیح دادم. بعد مثال زدم و گفتم متمم رو نشون بده. گفت توی جمله ی شفاهی چطوری نشون بدم؟ گفتم وایت بردت رو بیار که بنویسیم. اونجا نشون بدی. نرفت. نیاورد.

بیست تا جمله رد و بدل کردیم ، اسم و فعل و حرف و حرف اضافی رو گفتم و نرفت وایت برد رو بیاره. دعوامون شد.نرفت.آشتی کردیم. نرفت.

بلند شدم برم سراغ مسواک و ... گفت:

-استاد...میشه بیای توی اتاقم..اونجا یادم بدی؟ ترکیب اضافی چی بود؟

-نخیر نمیشه. من کار دارم.می خوام قرصامو بخورم،  چند صفحه کتاب بخونم بعد برم بخوابم. فرصتت رو از دست دادی.همون موقع باید می رفتی تخته تو می آوردی تا یادت بدم.

یکی دوبار اصرار کرد .گفتم:

-به یه شرط میام. کارهامو بکنم. بجای اینکه کتاب بخونم تو برام از روی گلستانت بخون. بعدش درس میدم بهت.

گفت: هاها!!! هرکه نان از عمل خویش خورد... منت حاتم طایی نبرد! خودم میرم از معلم مون می پرسم. دیگه مجبور نیستم برای تو گلستان بخونم!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.